جلسه پنجم (استاد محرابیان)

بازدید: 511 بازدید

کانال فیش منبر و مرثیه در ایتا

شب پنجم

ابزار گمراهی شیطان در کربلا

ضرورت دشمن شناسی

شناخت دشمن و حربه های او از جمله وظایفی است که بر عهده یک انسان مؤمن و کَیّس می باشد. دشمن از هر راهی که وارد می شود، انسان باید راهکار مقابله و مانع شدن از نفوذش را پیدا کند. شناخت حربه های شیطان و شناخت دام ها و راهکارهایی که شیطان از آن طریق روی افراد نفوذ می کند، خیلی مهم است. اگر ما اینها را نشناسیم، ممکن است نادانسته وارد حزب شیطان شویم، ممکن است نادانسته از سلوک حزب الله خارج شویم. در قرآن سه مرتبه کلمه حزب الله آمده و سه مرتبه هم کلمه حزب الشّیطان آمده است. قرآن کریم می فرماید: حزب الشّیطان خاسر و زیانکار است؛ اما حزب الله غالب و مفلح و پیروز است. اگر انسان شاخصه های حزب الله و حزب الشّیطان را نداند ممکن است ناخواسته داخل حزب الشّیطان شود. همانگونه که بعضی از کسانی که در کربلا بودند و با امام حسین(ع) جنگیدند، تبلیغات و کارهای امویان، تشخیص حق و باطل را برای آنها مشتبه کرده بود. لذا بعضی از اینها فکر می کردند که کار ثواب می کنند، کار خوب انجام می دهند. مگر نمی گویید: «هَذَا یَومٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُوأمیَّه»[۱] بعضی از اینها با «الله اکبر» گویی و ظاهر تدیّن این حرکت را انجام دادند. این خیلی مهم است که انسان بداند شاخصه های حزب شّیطان چیست؟ شما سوره فاطر را ملاحظه کنید. آیه ششم این سوره می فرماید: «إنَّ الشَیطانَ لَکُمْ عَدُوُّ» این خیلی جای تأمل دارد. می فرماید: شیطان دشمن است، این حرف خداست. و برای اینکه حواس من و شما را جمع کند می فرماید: «فَاتَّخِذوهُ عَدُوّاً»[۲] شما هم او را دشمن بدانید و ناخواسته به دنبال او نروید. بعد قرآن کریم می فرماید که: شیطان با حزب و گروهش سعی می کند انسان ها را اصحاب سعیر و اصحاب جهنم سازد. قرآن کریم در جای دیگر می فرماید:

«إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ»[۳]

«شیطان و نیروهایش شما را می بینند.»

همه جا در کمین است، در صراط مستقیم می نشیند و سعی می کند هر کسی را به نوعی به مسیر خودش بکشد. پس مهم است که انسان گام های شیطان را بشناسد. می گویند که شیطان زمانی با حضرت یحیی(ع) گفت و گویی کرده است. شیطان به او گفت: جناب یحیی می خواهم تو را موعظه ای کنم، تو زیاد غذا می خوری و همین توفیق نماز شب و عبادت با خضوع و خشوع را از تو می گیرد. می گویند حضرت یحیی(ع) بعد از این نصیحت و از این جمله- چون خود دشمن آمد و راهکار را گفت- به شدت غذایش را کاهش داد و گفت دیگر نمی گذارم این مانع عبادتم گردد. شیطان گفت: من هم دیگر تو را نصیحت نمی کنم. با این حرف و راهکاری که به تو گفتم، تو متوجه اشکال خود شدی.[۴]

حضرت نوح(ع) و شیطان

بعد از جریان طوفان نوح(ع) و بعد از اینکه طوفان نوح(ع) فروکش کرد، خیلی از گناهکارها و اهل عذاب و معصیت از بین رفتند. شیطان با حضرت نوح(ع) ملاقاتی کرد. این روایت از امام صادق(ع) است، امام فرمودند: شیطان خیلی اصرار کرد که نوح(ع) را نصیحت کند. نوح(ع) گفت: تو به من ضرر نرسان، من نصیحت تو را نمی خواهم، تو با من کاری نداشته باش، مرا به خیر تو امید نیست. گفت: من می خواهم مطالبی را به تو بگویم چون تو به گردن من حق داری، تو کار مرا سبک کردی؛ چرا که خیلی از اینها با این طوفان و سیل از بین رفتند. شیطان برای گفتن نصیحتش اصرار کرد، حضرت نوح(ع) گفت: بگو. گفت جناب نوح(ع)، «إذا وجدنا ابنَ آدَمَ شَحِیحاً أوْ حَریصاً أوْ حَسوداً أوْ جَباراً أوْ عَجولاً تَلَقّفناهُ تَلَقَّفَ الکُرّهِ فإذا اجْتَمَعَتْ لَنَا هَذِهِ الأخْلاقُ سَمَیّناهُ شَیطَاناً مَریداً الْخَبَرَ»

بخل؛ صفت شیطانی

چهار صفت ناپسند است که در فرزند آدم یافت می شود: بخل، حرص، عجله و حسادت و زورگویی- الشحّ به معنی بخل- است، منتهی از بخل هم یک درجه بالاتر است. شحّ آن بخل شدید است. بخیل فقط از بخشش اموال خودش ناراحت می شود در صورتی که شحیح شاید اگر دیگران هم اموال خود را بدهند، ناراحت شود؛ شاید خودش هم آن را مصرف نکند. روایت داریم امام صادق(ع) فرمود: «شحح»، شحیح اشدّ از بخیل است. شیطان گفت: جناب نوح(ع)، انسان هایی که شحیح و بخیل، حریص، حسود و عجول هستند اینها مثل توپی که در دست بازیکن ها این طرف و آن طرف می رود، در دست من هستند. اگر فرزند آدم را با این صفات بیابم به سادگی او را در سیطره و چنگ خودم می آورم.[۵] ببینید شیطان خودش از کم شروع کرد ولی به کم تمام نشد. اول، به مسائل مادی توجه کرد و به مسائل معنوی توجه نکرد. گفت: من از آدم بهترم، من از آتش هستم و آدم از خاک؛ اما توجه نکرد که درست است این آدم از خاک آفریده شده «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ روحِی»[۶] ولی یک روح خدایی را حمل می کند، یک جسم خاکی و یک روح متعالی را حمل می کند. شیطان به بُعد متعالی انسان توجه نکرد، تنها به جنبه خاکی اش توجه کرد. سپس در مرتبه بعد تکبر ورزید و گفت: سجده نمی کنم. در مرتبه بعد -العیاذ بالله- به خدا گفت: من بیشتر می فهمم، تو به من می گویی سجده کن؛ اما من بهترم، تو اشتباه می کنی و به همین ترتیب کفر ایجاد شد. درجه به درجه، استدراجاً «سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُون»[۷] وقتی انسانی پله پله پایین می آید به این می گویند استدراج، یعنی سقوط تدریجی. در مرحله بعد هم رانده شد و در مرحله بعد هم قسم خورد که همه را گمراه می کنم. پنج، شش مرحله است: اول توجه به جنبه مادی نه معنوی، بعد تکبر، بعد استنکاف از سجده، بعد همین گونه ادامه یافت تا رانده شدن و اعتراض به علم و و آفرینش خدا و نهایتاً قسم به گمراهی بشر خورد. به همین دلیل است که من تأکید می کنم ما باید این خطوات و گام های شیطان را بشناسیم. شیطان سیاست گام به گام دارد. گاهی ناخواسته انسان وارد حزب شیطان می شود، گاهی انسان ناخواسته در دام شیطان می افتد. باید جلوی این خطوات را از راه خودش گرفت. انسان باید ببیند خطر و دشمن از چه راهی وارد شده است و درست از همان جا و به همان طریق مانع آن شود. اگر در یک انبار گندم سوراخ های موش پیدا شد، باید همان سوراخ را گرفت و اجازه نداد موش گندم ها را از انبار ببرد.

گر نه موش دزد در انبان ماست     گندم اعمال چل ساله کجاست

پس در اول دفع شر موش کن     بعد از آن در جمع گندم گوش کن

تزکیه، مرحله اول تقوا

قرآن می گوید: «یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ»[۸]؛ «اول پیرایش، بعد آرایش»

ابتدا تخلیه و بعد تجلی؛ شما اگر در یک ظرف گِلی شیر بریزی آن شیر هم گل آلود می شود. به همین دلیل می گوید اول پاک و تزکیه کن. چرا قرآن در ابتدا می گوید: «ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِین»[۹] این قرآن مال انسان هایی است که تقوا دارند، اصلاً قرآن آمده که خودش تقوا ایجاد کند، پس چرا اولین سخنش این است؟ به این دلیل که قرآن بر کسی می تواند اثر کند که در وجود او زمینه پذیرش باشد. این همه پیامبر(ص) برای ابوجهل قرآن خواند، خودش هم می گفت:

«انّی اعلم هو الصادق»

«من می دانم حق با پیغمبر(ص) است، ولی ایمان نمی آورم.»

ابن ابی الاوجاع زندیق، کمونیست و دهری و مادی گراست. دهری، به کسانی می گفتند که خدا و قیامت را منکر بودند، به تعبیر امروزی ماتریالیسم بودند. او چند جلسه با امام صادق(ع) بحث کرد. در یک جلسه امام آنقدر زیبا با او بحث کرد که همه راه هایی را که منجر به کفر می شد بر او بست. راوی می گوید وقتی رفت، گفتم: یابن رسول الله(ع) فکر کنم او امروز مسلمان شود. آقا فرمود: او کافر می میرد، او کور است، خوب گوش می دهد، ولی توجه و گیرایی ندارد. چشم ظاهری دارد، امام را می بیند اما تأثیر نمی پذیرد. اگر ما این گام های شیطان را نشناسیم شاید به آن مبتلا شویم. این گام ها زیاد است. گفته شد یک گام شیطان، کینه است.

«إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَهَ وَالْبَغْضَاء»[۱۰]

«عرض کردم سعی کنید با برادر، فامیل، آشنا، پدر، مادر، دوست، کینه نداشته باشید، قهر نباشید و اختلاف نداشته باشید.»

قرآن کریم در سوره حجرات می فرماید:

«فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ»

«رابطه تان را با هم خوب و اصلاح کنید»

«وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُون»[۱۱]

«تا رحم خدا شامل حالتان شود. اگر شما به هم رحم نکنید، از خدا توقع رحم نداشته باشید.

حدیثی از امیرالمومنین(ع) است که  می فرمایند:

«یَا نُوفُ ارْحَمْ تُرْحَمْ»[۱۲]

«ای نوف! رحم کن، از دیگران بگذر تا خدا از تو بگذرد.»

مردم از هم بگذرید تا خداوند شما را مورد لطف قرار بدهد. یک گام شیطان کینه و دیگری تزئین گناه است؛ یعنی شیطان گناه را زیبا جلوه می دهد.

فرصت سوزی، عاملی شیطانی

گام دیگر شیطان تسویف است. تسویف یعنی فرصت سوزی، یعنی از دست دادن وقت، یعنی امروز و فردا کردن.

خاربن در قوت و برخاستن     خارکن در سستی و در کاستن

این که انسان دائم بگوید فردا، پس فردا، حالا درس می خوانیم، حالا خوب می شویم، حالا اصلاح می شویم. مگر انسان خبر دارد چقدر عمر می کند؟ مگر انسان می داند که حتماً پیر می شود و فرصت پیدا می کند. تازه اگر فرصت هم پیدا شود، دیگر این فرصت جوانی و نوجوانی یافت نمی شود. انسان های زیادی هستند که اکنون برای از دست رفتن فرصت های جوانی شان تأسف می خورند، اینها برای ما عبرت است. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند:

«إیّاکم و تسویف العمل »

«بپرهیز از این که تسویف و فرصت سوزی کنی و کارت را به آینده موکول کنی.»

نگذار فرصت هایت از بین برود. شما به قیام کربلا توجه کنید. چه افرادی فرصت را از دست دادند! شاید قصد همه آنها هم بد نبود، اما انسان گاهی ناخواسته فرصت را از دست می دهد. طرماح ابن حکم یکی از اصحاب امام حسین(ع) است. او در همین مسیری که امام به سوی کربلا و کوفه می رفت با حضرت ملاقات کرد. ظاهراً این اتفاق در همان روزهایی است که حرّ ابن یزید ریاحی لشکر امام را محاصره کرده بود. وقتی طرماح با چند نفر آمدند، حرّ به امام عرض کرد اینها باید به کوفه برگردند. امام فرمود: اینها لشکر من هستند و با من هستند. گفت: نه آقا، اینها با شما نبودند الان آمدند و پیوستند. امام فرمود: فرقی نمی کند، اینها با من هستند کاری با آنها نداشته باش. جلو آمدند، امام از یکی از آنها پرسید: از کوفه چه خبر؟ عرض کرد: یابن رسول الله(ع)، قیس ابن مسهر شهید شد -قیس مثل مسلم نماینده امام در کوفه بود- سفیر شما شهید شد. امام فرمود: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ»[۱۳]بعضی ها رفتند، بعضی ها منتظر رفتن هستند. بعد دستانش را بالا آورد و عرضه داشت:

«اللهم اجمَع بیننا و بینَهُم»

«خدایا ما را هم به این ها ملحق کن، بین ما و بین این شهدا یعنی قیس و دیگران اجتماع قرار بده تا ما به هم ملحق شویم.»

و بعد درباره اوضاع کوفه از آنها سؤالاتی کرد. آنها پنج، شش نفر بودند، همه آنها ایستادند، اما طرّماح گفت: آقا، من در کوفه کارهایی دارم، می روم مقداری کارهایم را سر و سامان بدهم، برای زن و بچه ام آذوقه ببرم، مقداری سفارش های مالی دارم، این ها را انجام می دهم برمی گردم. رفت، امام فرمود: زود بیا یک وقت جا نمانی. گفت: چشم آقا برمی گردم.  به امام حسین(ع) علاقه مند بود. انسان خوبی هم بود. می خواهم عرض کنم معلوم نیست فرصت سوزی حتماً با قصد سوء همراه باشد. گاهی فرصت ها ناخواسته از دست می رود. رفت، وقتی برگشت امام حسین(ع) شهید شده بود؛ زمانی رسید که دیگر خبر شهادت امام حسین(ع) منتشر شده بود و طبق این نقل تاریخی نتوانست به امام بپیوندد.[۱۴]

دوران جوانی، فرصت خودسازی

گاهی هم تسویف قابل جبران نیست، و فرصت ها می گذرد.  لذا یکی از گام های شیطان، تسویف است؛ فردا فردا کردن، از دست دادن آن انرژی و توانی که یک جوان دارد، حافظه تان خوب است می توانید قرآن حفظ کنید، شعر حفظ کنید، قدرت عبادت و بندگی دارید، می توانید ساعت ها روی پا بایستید، می توانید قرآن بخوانید. سن که از یک حدی گذشت، امکان کسب این انرژی برای انسان نیست. چرا پیامبر(ص) فرمود: فردای قیامت از چهار چیز سئوال می شود: ۱- از مال؛ می گویند آن را از کجا آوردی و در کجا صرف کردی؟ ۲- از جوانی سئوال می شود.[۱۵] مگر جوانی جزو عمر نیست؟ چون که صد آمد نود هم پیش ماست. چرا می گوید از عمر سئوال می شود، از جوانی هم سئوال می شود؟ معلوم است که جوانی حساب جداگانه ای دارد. استثنایی دارد و در واقع فصل دیگری و حساب دیگری روی آن باز شده است. یکی از اشکال هایی که از پیغمبر(ص) می گرفتند همین بود، می گفتند: پیغمبر(ص) جوان های ما را فاسد کرد. البته آنها هم حق داشتند این حرف را بزنند، فطرت جوان پاک است. هشام ابن حکم یک جوان است که تازه موی بر صورتش روییده بود. این جوان امام صادق(ع) را اصلاً قبول نداشت در خط امام صادق(ع) هم نبود. چند جلسه آمد و خدمت امام صادق(ع) نشست و با دیدن امام عوض شد، مرید شد.[۱۶] اگر هم جوانی ناسازگاری دارد، این سطحی است، عمیق نیست و زود کنار می رود. دیدید بعضی آهن ها وقتی یک لایه زنگ روی آن می نشیند، می شود زود آن را زدود؛ ولی بعضی آهن ها تا چکش می زنی یا روی آن دست می گذاری فرو می رود. اگر به این مرحله رسید دیگر مشکل است کاری کنی یک جا خودش را نشان می دهد. جوان لایه های سطحی را زود می تواند کنار بزند. در زندگی تان تسویف نباشد، سعی کنید اشتباهات را جبران کنید. امام حسین(ع) می فرماید: تنها کوچه ای که بن بست است کوچه گناه است. کسی که بخواهد از کوچه گناه به هدفش برسد، نمی رسد و آخر آن بن بست است، انتهای کوچه گناه محدود است. مگر ما در عاشور غیر اینگونه ندیدیم؟ آیا عمر سعد از کوچه گناه به حکومت ری رسید؟ آیا خولی و سنان به هدفشان رسیدند؟ انتهای کوچه گناه بن بست است؛ اما اسلام بن بست ندارد.

امیدبخش ترین آیه قرآن

وقتی امیرالمؤمنین(ع) بین اصحابشان نشسته بودند، فرمودند: اصحاب من! به نظر شما امیدبخش ترین آیه در قرآن چیست؟ «ما اَرجَحَ آیَه فِی القرآن» خوب همه آیات قرآن نورانی است؛ اما بعضی آیه ها قُرَر است. به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی، قُرر آیات است و شاه کلید را به دست انسان می دهد. کدام آیه در قرآن امیدبخش ترین است؟ شخصی گفت: یا امیرالمؤمنین(ع) من بگویم؟ آقا فرمودند: بگو، گفت: این آیه که می گوید «إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَکَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِکَ لِمَن یَشَاء»[۱۷]خدا هر گناهی را می بخشد، غیر از شرک، فقط شرک را نمی بخشد. آقا فرمودند: این آیه واسع است، گسترده است اما امیدبخش ترین آیه نیست. فرد دیگری گفت: یا امیرالمؤمنین(ع) من عرض کنم؟

آیه «وَمَن یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللّهَ یَجِدِ اللّهَ غَفُورًا رَّحِیماً»[۱۸]

«هر کس عمل زشتی انجام دهد یا بر خویشتن ستم کند و سپس از خداوند آمرزش بخواهد، خداوند را غفار و رحیم خواهد یافت.»

مولا(ع) فرمودند: این هم آیه گسترده ای است ولی امید بخش ترین آیه نیست. شخصی گفت:

آیه «قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَهِ اللَّهِ»[۱۹]

«ای بندگان من که بر خویش اسراف کردید، از رحمت خداوند مأیوس نشوید، چون یاس از گناهان کبیره است.»

مولا(ع) دوباره فرمودند: این هم خوب است، ولی آیه مورد نظر نیست. شخصی گفت: یا امیرالمؤمنین(ع) این آیه «وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَهً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُواْ اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ»[۲۰] که می گوید:

«هر کسی فاحشه ای، کار ناسزایی انجام داده، استغفار کند، خدا او را می بخشد.»

فرمودند: همه آنهایی که می گویید آیاتی است که گسترده است، پیام دارد. اما امیدبخش ترین آیه در قرآن این است:

«وَأَقِمِ الصَّلاَهَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ اللَّیْلِ»

«نماز بخوان، در صبح، مغرب و عشاء»

«إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّـیِّئَاتِ»[۲۱]

«نماز بخوان که این نماز سیئات را می برد و می شوید.»[۲۲]

نماز، مانع فحشا و منکرات

یک وقتی جوان در مدینه گناه می کرد، مردم آمدند به پیامبر(ص) گفتند: او معصیت می کند. حضرت فرمودند: آیا نماز می خواند یا نه؟ گفتند: بله نماز هم می خواند ولی گناه هم می کند. -گاهی اینگونه است که نمازخوان هم ممکن است خطا کند- پیغمبر(ص) فرمودند: اگر نماز می خواند دست از خطا برمی دارد، چون خدا در قرآن گفته:

«إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ»[۲۳]

«نماز جلو فحشا و منکر را می گیرد»

اگر نماز می خوانیم و فحشا و منکر هم مرتکب می شویم اشکال در نمازمان است باید آن را درست کنیم. حضرت فرمود: نماز جلو فحشا و منکر را می گیرد. بر همین اساس است که می گویند نماز جماعت بخوانید. این مسجدها انقلاب ما را ایجاد کرد، و این عاشورا و هیئت ها ودسته جات نظام ما را حفظ کرده است. اگر گفتند تسویف بد است یعنی فرصت سوزی بد است.

چگونگی جبران گناههای مختلف

نقطه مقابل گناه، جبران خوب است. دقت کنید امشب چه عرض می کنم. جبران، بستگی به نوع گناه دارد، شخصی که غیبت کرده بود پیش پیغمبر(ص) آمد و گفت: یا رسول الله(ص) ! من خجالت می کشم به طرف بگویم غیبتت را کردم – گاهی هم وقتی می گویی بدتر می شود، روابط به هم می ریزد و طرف مقابل رابطه ای را هم که داشته دیگر از انسان قطع می کند- حالا چه کار کنم؟ بروم بگویم؟ «یا رسولُ الله ما کفّارهُ الاِغتیابِ؟» چه کنم؟ غیبت کردم حالا هم خجالت می کشم به طرف بگویم، چه کنم؟ فرمود:

«تَسْتَغْفِرُ لِمَنِ اغْتَبْتَهُ کَمَا ذَکَرْتَه»[۲۴]

«برای کسی که غیبتش را کردی، دعا کن، برای او طلب آمرزش کن.»

می دانید روایت داریم بعضی ها در روز قیامت ورشکست می شوند. حالا در این دنیا ورشکست زیاد داریم؛ یک نفر چک بی محل می دهد، سرمایه ندارد جنس ارزان می شود، گران می شود. ولی ورشکستگی های این دنیا بالاخره گاهی جبران می شود. کاسب ها جمع می شوند، وام می دهند، زیر بغلش را می گیرند (دستش را می گیرند) و خلاصه شخص ورشکسته راه می افتد؛ اما بعضی وقت ها ورشکستگی قابل جبران نیست. روایت داریم بعضی ها در صحرای محشر ورشکست می شوند، چگونه؟ وقتی پرونده اعمالشان را به آنها می دهند، می بینند خیلی عالی است؛ نماز، قرآن، مسجد، زیارت عاشورا، همه چیز داخل پرونده است؛ ولی می بینند یک صف طولانی منتظر این آقاست. از فرشته ها می پرسند این صف با من چه کار دارند؟ ما که کارنامه مان را گرفته ایم، اجازه بدهید برویم. می گویند این ها حق الناس است. از این فرد غیبت کرده ای به آن یکی تهمت زده ای، مال این یکی را خورده ای. بالاخره این ها هم گرفتارند. انسان هم در گرفتاری از کوچک ترین درخواست نمی گذرد. یک وقت وضع انسان خوب است ممکن است از خیلی چیزها بگذرد ولی وقتی گرفتار می شود اگر صد تومان هم از کسی بخواهد به سراغش می رود، می گوید ندارم، گرفتارم. می گویند شما غیبت ما را کرده اید، پس ثواب نمازت مال من است، ثواب روزه ات مال آن یکی است، ثواب حج ات مال این یکی است. ثواب اعمال او را می گیرند، او نگاه می کند می بیند ورشکست شد، پرونده خالی شد، دیگر هم هیچ کس زیر بغلش را نمی گیرد. این جا نه وام می دهند و نه کاسبی است. می گویند:

«قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا»[۲۵]

«برگرد، اگر می توانی دوباره از آن دنیا سرمایه بیاور، که دیگر امکان بازگشت نیست.»

سعی کنید به اصل جبران در زندگی تان اهمیت بدهید. هر کجا بودید، هر کجا هستید گذشته را جبران کنید. امام صادق(ع) می فرمایند: اگر مخفیانه گناه کردی، مخفیانه ثواب کن؛ «مَنْ عَمِلَ سَیِّئَهً فِی السرِّ» کسی گناهی کرده هیچ کس هم خبر ندارد و سرّی بوده حالا «فَلیَعمَل حَسَنَهً فِی السرِّ»[۲۶] به طور سری صدقه بده، نیمه شب که همه خواب هستند و کسی نمی بیند بلند شو نماز بخوان. کارهای مثبتی انجام بده که هیچ کس متوجه نشود. جبران سیئه سری، حسنه سری است. اگر آشکارا گناه کردی، حسنه آشکار انجام بده. اینها همه جبران می کند.

اسباب تبدیل سیئات به حسنات

روایت داریم پیامبر(ص) فرمود: چهار چیز سیئات را تبدیل به حسنات می کند:

«أرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ وَکَانَ مِنْ قَرْنِهِ إلَی قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَها اللهُ حَسَناتٍ»

۱-  «الصِّدْقُ» راست گفتن. خدا از انسان راستگو خوشش می آید؛ چون خدا خودش مظهر صدق است، مظهر سلام است، مظهر امنیت است.

۲-  «وَالحَیاءُ» شرم. اگر کسی حیا داشته باشد خداوند گناهانش را می بخشد و سیئاتش را از بین می برد و به جای آن حسناتش را می نویسد.

۳-  «وَحُسْنُ الخُلْق» خوش اخلاقی. انسان دلش می سوزد برای کسانی که نمازشان، روزه شان، کمک کردن شان، دینشان خوب است؛ اما با زن و بچه شان خیلی بد اخلاقند و بد برخورد می کنند. این اخلاق بدشان به آن اعمال خوبشان لطمه می زند،

۴- «وَالشُّکر»[۲۷] شکر نعمات را به جا آوردن؛ یکی از مواردی که اصل جبران در آن است.

راه سرعت گرفتن به سوی بهشت

از این آیات و روایات زیاد داریم، به این آیه دقت کنید: «سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَهٍ مِّن رَّبِّکُمْ» چقدر زیباست! انسان باید این را تابلو کند تا هر روز در خانه بخواند. «سارعوا»؛ بدوید بشتابید. کجا بشتابیم؟ چه می دهند که بشتابیم؟ «سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَهٍ مِّن رَّبِّکُمْ» بشتابید خدا می خواهد شما را ببخشد، بعد از آن چه می شود؟ «وَجنّه» می خواهد بهشت را هم به شما بدهد، بهشت هم که چیز کمی نیست. «عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ» اصلاً نمی توان تصور کرد، به بعضی ها می گویی آقا این کار را نکن، می گوید خودم می خواهم بسوزم، به شما ربطی ندارد. اما نمی شود واقعاً مشکل است، تصورش هم مشکل است. باید این طرز تفکر را از ذهنمان خارج کنیم. فرمود: «سارعوا» بشتابید به سوی مغفرت، به سوی بهشت. چگونه بشتابیم با کدام ماشین بیاییم که برسیم؟ کدام وسیله را سوار شویم که برسیم؟ قرآن وسیله اش را معرفی کرده «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ»[۲۸] یک وسیله اش تقواست. وسیله دیگر چیست؟ «الَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی السَّرَّاء وَالضَّرَّاء»[۲۹] انفاق است، چه در حال دارا بودن و چه در زمان نداری. ممکن است بگویید من که چیزی ندارم چگونه انفاق کنم؟ پاسخ این است که انفاق همه اش به داشتن مال نیست، گاهی انسان سخنش را انفاق می کند، گاهی آبرویش را برای کسی گرو می گذارد، گاهی دو ساعت وقت می گذارد دعوای دو نفر را حل می کند، اصلاح ذات البین می کند. گاهی انسان وقت می گذارد ضامن کسی می شود، گاهی بین پدر و پسری که با هم اختلاف دارند دوستی برقرار می کند، گاهی جوانی را در مسیر درست می کشاند. می گوید:

«مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ»[۳۰]

«از هر چه به شما داده ایم»

به یکی بیان داده ایم، به یکی آبرو داده ایم. گاهی یک نفر می تواند زمینه ازدواج صد تا جوان را در فامیل فراهم کند. این چقدر ثواب دارد! روایت داریم بالاترین شفاعت در مورد ازدواج جوان هاست. الان ازدواج در کشور ما سنتی است فقط پدر و مادرها هر چه توان داشته باشند در امر ازدواج دخیل هستند؛ اما نهادینه نیست. می توان آن را نهادینه کرد. در فامیل ها افرادی هستند که می توانند واسطه آشنایی شوند. یک نفر پول دارد، می تواند هزینه اش را بدهد، یک نفر آبرو دارد، می تواند ضامن وام او شود. این کارهای باارزشی است که می تواند ما را بالا ببرد و رشد دهد. فکر نکنیم ثواب فقط حج و زکات و عمره و زیارت امام رضا(ع) است، آنها هم در جای خود ارزشمند هستند خیلی هم خوب است، ثواب دارند؛ اما گاهی غافل هستیم که اطرافمان ثواب زیاد است. گاهی راه انداختن کار یک خانواده، یک جوان، برداشتن بار از دوش کسی به انسان توفیقاتی می دهد. فرمود: «سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَهٍ مِّن رَّبِّکُمْ» بشتابید دارند مغفرت می دهند، بهشت می دهند.

مرکب ورود به بهشت

خدایا با چه مرکبی بیاییم؟:

۱-  «وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِین» متّقی باش، گناه نکن؛

۲-  «الَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی السَّرَّاء وَالضَّرَّاء» انفاق کن، چه درحال دارا بودنت و چه در حال نداریت؛

۳-  «وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ» وقتی عصبانی شدی، خشمت را کنترل کن.

خدا می گوید: من خشمم را در مقابل تو کنترل می کنم وقتی که تو بنده من هستی عصبانی شدی، خودت را کنترل کردی، فحش ندادی، ناسزا نگفتی، من که خالق تو هستم، من هم تو را می بخشم. بالاترین اثر کظم غیظ این است. یک زمان آدم می ترسد، مقابله نمی کند. این کظم غیظ نیست؛ چون اگر توان داشت فحش می داد و ناسزا می گفت. اما وقتی انسان در اوج قدرت به خاطر خدا خشمش را فرو ببرد، خدا می گوید بنده من، خشمت را کنترل کردی، من هم خشمم را کنترل می کنم و رحمتم را شامل حالت می کنم. «وَالْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ»[۳۱] مردم را ببخش، کینه ها را کنار بگذار، اختلاف ها و جدایی ها را کنار بگذار. اگر تو عفو کردی من خدا که خالق تو هستم، تو را عفو می کنم. چقدر این آیه زیباست! خوب است انسان این آیه را چند بار در روز بخواند: «سَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَهٍ مِّن رَّبِّکُمْ»[۳۲] اگر مغفرت می خواهید راهش این هاست. به اصل جبران اهمیت بدهید، خیلی مهم است.

وقتی قضیه کربلا تمام شد. سلیمان ابن صرد خزاعی- از رؤسای قبایل کوفه است- بعضی از مردم کوفه را جمع کرد و گفت: بدکاری کردید- البته مردم کوفه کسانی نبودند که در کربلا با امام حسین(ع) جنگیده بودند، آنها فقط امام حسین(ع) را یاری نکرده بودند والاّ با امام حسین(ع) بودند؛ علت اصلی آن هم این بود که خیلی ترس و وحشت در آنجا حاکم بود. ابن زیاد واقعاً راه های خروجی کوفه را بسته بود و اجازه نمی داد خیلی ها بیایند- سلیمان ابن صرد خزاعی گفت: می دانید شما چه کار کردید؟ شما کاری کردید که مردم در زمان موسی(ع) با گوساله سامری کردند. رفتند گوساله پرست شدند. اگر می خواهید نجات پیدا کنید، راهش این است همان چیزی که موسی(ع) به آنها گفت. وقتی که گوساله پرست شدند، موسی(ع)  گفت: «إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَکُمْ»[۳۳] برگردید، گوساله را کنار بگذارید. سلیمان ابن صرد خزاعی گفت: مردم، مَثَل ابن زیاد و یزید مَثَل گوساله سامری است. اگر می خواهید از همین جا برگردید و توبه کنید و این گوساله پرستی را کنار بگذارید. او در کوفه انقلاب کرد و قیام توابین را راه انداخت، بسیاری از آنها هم شهید شدند.[۳۴] در مدینه هم این قیام راه افتاد. پسر حنظله غسیل الملائکه بعد از قضیه کربلا یعنی بهد از سال ۶۲ یا ۶۳ در مدینه انقلاب کرد، خیلی هم شهید دادند. بعد از قضیه کربلا انقلاب های متعددی راه افتاد که اغلب آنها هم بر اساس همین اصل جبران بود. تصمیم گرفتند خطایی را که کرده اند جبران کنند. بتوانند پاسخ گوی خطایی که کرده اند باشند؛ گر چه همیشه جبران، نتیجه بخش نیست گاهی ممکن است جواب ندهد. گاهی فرصت خیلی از دست رفته ولی در عین حال بهتر از ادامه مسیر خلاف است. راننده ای که در مسیر شانه جاده افتاده، هر کجا فرمانش را راست کند و به داخل جاده بیاید خطرش کمتر است تا این که شانه جاده را کج ادامه بدهد. قرآن می گوید: از هر کجا برگشتید به سود شماست.

«وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنَاب»[۳۵]

«هر که در زندگی اش انابه و بازگشت باشد هدایت می شود.»

یک یهودی در اوج جنگ احد خدمت پیامبر(ص) آمد، گفت: یا رسول الله(ص)، من می خواهم مسلمان شوم. آقا فرمود مسلمان شو و او مسلمان شد و به پیامبر(ص) گفت: یا رسول الله(ص) اجازه می دهی من به میدان جنگ بروم؟ فرمود: برو، به میدان آمد و شهید هم شد، از آن مسلمانانی است که نماز نخواند، و روزه نگرفت، چون اصلاً فرصت پیدا نکرد، مسلمان شد و بعد هم شهید شد. در تاریخ مسلمان هایی داریم که فرصت انجام سایر اعمال را پیدا نکردند، به دلیل این که در اوج حوادث از دنیا رفتند. در جنگ صفّین هم همین گونه بود. یک راهب مسیحی در مسیر راه با امیرالمؤمنین(ع) ملاقات کرد و خدمت آقا شهادتین را گفت و مسلمان شد. از امیرالمؤمنین(ع) پرسید: آقا کجا می روید؟ فرمودند: به نبرد و مقابله با دشمن می رویم. عرض کرد: من هم بیایم؟ حضرت فرمودند: بله. او به جنگ آمد و در جنگ صفین شهید شد. بعضی ها نقل کرده اند که در کربلا بعد از ظهر عاشورا وقتی که همه یاران امام شهید شدند، امام حسین(ع) فریاد زد: «هَلْ مِنْ ناصرٍ ینصُرُنی؟» دو جوان و دو برادر در سپاه ابن زیاد بودند؛ به نام های سعد و ابوالحتوف، یکی از آنها به دیگری رو کرد و گفت: برویم به امام حسین(ع) بپیوندیم- بالاخره جلوی ضرر را از هر کجا که بگیری سود است، اغلب اصحاب و بنی هاشم شهید شده بودند، تقریباً بعد از ظهر عاشورا بود، خود امام حسین(ع) مانده بود. آن لحظه ای بود که یار می طلبید. مرحوم مجلسی نقل کرده که این دو بعد از ظهر عاشورا آمدند و به امام حسین(ع) پیوستند و شهید شدند. ببینید اینگونه است. اگر کسی فرصت یاب باشد و اصل جبران را در زندگی اش پیاده کند، نتیجه اش این می شود.

ذکر مصیبت

یکی از کسانی که فرصت یاب بود و از فرصت نوجوانی اش خوب استفاده کرد، قاسم ابن الحسن(ع)، فرزند امام حسن مجتبی(ع) است. اگر اجازه بدهید من این دل های شما را با چند جمله مصیبت روانه کربلا کنم بخصوص نوجوان ها و جوان هایمان برای قاسم ابن الحسن(ع) اشک بریزند، این گریه و این اشک غم زداست، افسردگی زداست، نشاط زاست. این گریه در واقع وصل شدن به اباعبدالله(ع) است. امام فرمودند: این گریه ها و این عزاداری ها نظام و انقلاب ما را حفظ کرده است. چقدر این نوجوان آگاه است، چقدر با فهم و شعور است، نوجوانی که وقتی سه ساله بوده پدر را از دست داده، ده سال هر چه نگاه کرده عمویش امام حسین(ع) را دیده، امام حسین(ع) برای او مثل پدر بوده است. بالاخره یک بچه سه ساله، تصویر روشنی از پدرش ندارد، پدر را در سه سالگی از دست داده و عمده تصویری که در زندگی اش به عنوان مربی خودش می شناسد، اباعبدالله(ع) است. شاید یک دلیل اینکه برای امام حسین(ع) سخت بود که به او اجازه بدهد همین است. در روز عاشورا وقتی پسر خود علی اکبر(ع) آمد اصلاً امام حسین(ع) تأمل نکرد، بلافاصله فرمود: برو. اما وقتی این نوجوان آمد چگونه به او بگوید؟ عزیز برادر است، یادگار و امانت اوست. می گویند دستش را جلو آورد، او را در آغوش خود گرفت. این عمو و برادرزاده شروع کردند در آغوش هم گریستن. قاسم(ع) خم شد دست های عمو را بوسید، پاهای عمو را بوسید «لَمْ یَزَل یَقبَل یَتَقَبل رِجلَیه و یَدَیه»[۳۶] عمو جان، تو را به خدا اجازه بده بروم. عمو جان اجازه بده اسم من هم جزو کربلایی ها ثبت و ضبط شود. عمو چگونه به او اجازه بدهد؟ نوشته اند این دو آن قدر گریه کردند «حتّی غُشِیَ عَلَیهِما» تا آنکه هر دو به حالت غش روی زمین افتادند.

جان زهرا کربلایی کن مرا     در ره قرآن فدایی کن مرا

ای عمو حق علی بت شکن     دست رد بر سینه قاسم مزن

عمو بگذار بروم، عمو دیگر تحمل ندارم. بعد اجازه گرفت و به میدان آمد. حُمَیدِ ابن مسلم می گوید: من ایستاده بودم، دیدم نوجوانی گریه کنان دارد می آید. گفتم خدایا چرا این نوجوان گریه می کند حتماً ترسیده و صفوف دشمن او را به خوف واداشته؛ اما وقتی رجز خواند، دیدم نه، برای غریبی عمویش حسین(ع) گریه می کند صدا زد:

اِن تنکرونی و انا ابن الحسن      سِبُُ النّبیّ المصطَفی و الموتمن

هذا حسین کالأسیر المرتهن     بین اناس لاسقوا صوب المزن[۳۷]

هر که مرا نمی شناسد بداند، من یتیم امام حسن(ع) هستم، پدر من امام حسن(ع) است،. عمویم اباعبدالله(ع) است. این حسین(ع) فرزند فاطمه(س) است که با او مانند اسیر برخورد می کنید. وقتی هم روی زمین افتاد و دشمن محاصره اش کرد، اباعبدالله(ع) به سرعت خودش را رساند. شروع کرد دشمن را دور کردن «ساعدَ الله قلبک یا اباعبدالله» حسین(ع) بالای سر قاسم(ع) ایستاد، «فاذا الحسین قائمُ عَلی رأسه» صدا زد: عزیز برادر، به خدا برایم سخت است که مرا صدا بزنی اما نتوانم برایت کاری انجام بدهم «یَعَزُّ وَاللهِ عَلَی عَمِّکَ أنْ تَدّعُوَهُ فَلَا یُجیبَکَ أوْ یُجیبَکَ فَلَا یُعُنَکَ أوْ یُعُنَکَ فَلَا یُغنِی عَنْکَ بُعداً لِقَومٍ قَتَلُوکَ»[۳۸] عمو، برایم سخت است که نتوانم برایت کاری انجام بدهم. شاید می خواهد بگوید عمو جان، یک روز جلوی چشمم بدن پدرت را تیرباران کردند و نتوانستم کاری کنم، امروز هم بدن تو زیر سم اسبان است و دوست و دشمن دارند نگاه می کنند. حسین(ع) با عزیز برادر چه می کند؟ آیا مثل علی اکبر جوان ها را صدا می زند؟ یک وقت دیدند خم شد، قاسم را بلند کرد، به سینه چسبانید «وضَعَ صدرَهُ علی صدره»[۳۹]

کاش نمی دید عمو پیکرت     تا که برد هدیه بر مادرت

[۱] . بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۲۹۳؛ البلد الامین، ص ۲۶۹؛ مصباح الکفهمی، ص ۴۸۴

[۲] . سوره فاطر، آیه ۶

[۳] . سوره اعراف، آیه ۲۷

[۴] . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۱۴، ص ۱۷۲ به نقل از شرح و تفسیر دعای مکارم الاخلاق، ج ۱، ص ۲۹۲

[۵] . مستدرک، ج ۱۱، ص ۳۹۷؛ بحارالانوار، ج ۶۰، ص ۲۵۰؛ القصص للراوندی، ص ۸۵

[۶] . سوره حجر، آیه ۲۹

[۷] . سوره اعراف، آیه ۱۸۲

[۸] . سوره آل عمران، آیه ۱۶۴

[۹] . سوره بقره، آیه ۲

[۱۰] . سوره مائده، آیه ۹۱

[۱۱] . سوره حجرات، آیه ۱۰

[۱۲] . مستدرک، ج ۹، ص ۵۵؛ بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۹۶؛ مجموعه ورام، ج ۲، ص ۱۶۴

[۱۳]. سوره احزاب، آیه ۲۳

[۱۴] . بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۶۹؛ مثیرالاحزان، ص ۳۹

[۱۵] . قال رسول الله(ص): لا تزول قدما عبد یوم القیامه حتی یسأل عن أربع عن عمره فیما أفناه و شبابه فیما أبلاه و عن ماله من أین کسبه و فیما أنفقه و عن حبّنا أهل البیت. بحارالانوار، ج ۷، ص ۲۵۸؛ الامالی للصدوق، ص ۳۹؛ الخصال، ج ۱، ص ۲۵۳

[۱۶] . شاگردان مکتب ائمه، ج ۳، ص ۴۹۱

[۱۷] . سوره نساء، آیه ۴۸

[۱۸] . سوره نساء، آیه ۱۱۰

[۱۹] . سوره زمر، آیه ۵۳

[۲۰] . سوره آل عمران، آیه ۱۳۵

[۲۱] . سوره هود، آیه ۱۱۴

[۲۲] . مجمع البیان ذیل آیه به نقل از تفسیر نمونه، ج ۹، ص ۲۶۹

[۲۳] . سوره عنکبوت، آیه ۴۵

[۲۴]. من لا یحضهر الفقیه، ج ۳، ص ۳۷۷؛ وسائل الشیعه، ج ۲۲، ص ۴۰۳؛ مستدرک، ج ۹، ص ۱۳۰

[۲۵]. سوره حدید، آیه ۱۳

[۲۶]. وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص ۱۰۲؛ بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۱۹۹؛ معانی الاخبار، ص ۲۳۶

[۲۷]. الکافی، ج ۲، ص ۱۰۷؛ وسائل الشیعه، ج ۱۲، ص ۱۶۷؛ بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۳۳۲

[۲۸]. سوره آل عمران، آیه ۱۳۳

[۲۹]. همان، ۱۳۴

[۳۰]. سوره بقره،  آیه ۳

[۳۱]. سوره آل عمران، آیه ۱۳۴

[۳۲]. سوره آل عمران، آیه ۱۳۳

[۳۳]. سوره بقره، آیه ۵۴

[۳۴]. پیغمبر و یاران، ج ۳، ص ۲۴۱

[۳۵]. سوره رعد،  آیه ۲۷

[۳۶]. منتهی الامال، ص ۵۲۱؛ مقتل آیه الله شوشتری، ص ۱۵۳

[۳۷]. بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۴

[۳۸]. علامه مجلسی، بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۳۵

[۳۹]. منتهی الامال، ص ۵۲۱؛ در کربلا چه گذشت، ص ۲۸۷؛ اللهوف، ص ۱۵۷؛ سوگنامه آل محمد، ص

………………………………………………………

بازدیدها: ۱۸۳

ادامه مطلب