ورود امام حسین (ع) به کربلا و آمدن زینب کبری (س) به قتلگاه
منبع: اسد الغابه، ابن اثیر جزری، ج ۲، ص ۳۸۹
فَخرجتُ معه عَلَى شَاطِئِ الفُرات، فعَدَلَ عَنِ الطَّریق وَ وَقَفَو وَقَفنَا حَولَه، فقال بیده: هذا موضعُ رِواحِلهم، ومُناخُ رِکابِهم ومُهَراقُ دِمائِهِم، بأبی مَن لا ناصرَ له فی الأرضِ ولا فی السَّماء إلا اللهُ! فلما قُتِلَ الحسینُ خرجتُ حتَّى أتیتُ المکانَ الذی قَتَلُوه فیه، فإذا هو کَما قال، ما أخطأَ شَیئاً.
ترجمه: راوی می گوید با علی (علیه السلام) بر کناره فرات بیرون آمدیم که از راه کناره گرفت و ایستاد و ما هم گرد او ایستادیم. با دستش اشاره کرد و فرمود: این جا جایگاه اسباب سفر و خوابگاه مرکب هایشان و محل ریختن خونشان است. پدرم فدای آن که در زمین و آسمان یاوری جز خدا ندارد. راوی میگوید هنگامی که امام حسین علیه السلام کشته شد بیرون آمدم تا به مکانی که او را در آن جا کشته بودند رسیدم. درست همانگونه بود که امام علی علیه السلام گفته بود و حرفش کوچکترین خطایی نداشت.
منبع: لهوف، سید بن طاووس، ص ۸۰- ۸۱
فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ فَقِیلَ کَرْبَلَاءُ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ ثُمَّ قَالَ هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَکُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اللَّه.
ترجمه: در روز دوم محرّم به کربلا رسیدند، امام حسین علیه السّلام پرسید: «نام این زمین چیست؟» گفته شد: کربلا فرمود: ، خدایا من پناه مىبرم به تو از اندوه و بلا. سپس فرمود: «اینجا محل اندوه و بلا است، فرود آیید.» در همین جا فرود آیید، سوگند به خدا همین جا جاى پیاده شدن ما و محل ریختن خون ما و محل قبرهاى ما است. سوگند به خدا در همین جا اهل بیت من به اسیرى برده شوند. جدّم رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله و سلم به من چنین خبر داده است.
منبع: لهوف، سید بن طاووس، ص ۱۳۳-۱۳۴
قَالَ فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَیْنَبَ بِنْتَ عَلِیٍّ تَنْدُبُ الْحُسَیْنَ وَ تُنَادِی بِصَوْتٍ حَزِینٍ وَ قَلْبٍ کَئِیبٍ ….
یَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُکَ سَبَایَا وَ ذُرِّیَّتُکَ مَقْتَلَهً تَسْفِی عَلَیْهِمْ رِیحُ الصَّبَا وَ هَذَا حُسَیْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعِمَامَهِ وَ الرِّدَاءِ بِأَبِی مَنْ أَضْحَى عَسْکَرُهُ فِی یَوْمِ الْإِثْنَیْنِ نَهْباً بِأَبِی مَنْ فُسْطَاطُهُ مُقَطَّعُ الْعُرَى بِأَبِی مَنْ لَا غَائِبٌ فَیُرْتَجَى وَ لَا جَرِیحٌ فَیُدَاوَى بِأَبِی مَنْ نَفْسِی لَهُ الْفِدَاءُ بِأَبِی الْمَهْمُومُ حَتَّى قَضَى بِأَبِی الْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى بِأَبِی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّمَاءِ بِأَبِی مَنْ جَدُّهُ مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى بِأَبِی مَنْ جَدُّهُ رَسُولُ إِلَهِ السَّمَاءِ بِأَبِی مَنْ هُوَ سِبْطُ نَبِیِّ الْهُدَى بِأَبِی مُحَمَّدٌ الْمُصْطَفَى بِأَبِی خَدِیجَهُ الْکُبْرَى بِأَبِی عَلِیٌّ الْمُرْتَضَى بِأَبِی فَاطِمَهُ الزَّهْرَاءُ سَیِّدَهُ النِّسَاءِ بِأَبِی مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمْسُ صَلَّى. قَالَ الرَّاوِی: فَأَبْکَتْ وَ اللَّهِ کُلَّ عَدُوٍّ وَ صَدِیق…
ترجمه: راوی می گوید: سوگند به خدا زینب دختر على علیه السّلام را فراموش نمىکنم که با آهى جانکاه براى حسین علیه السّلام مىگریست و با صداى اندوهبار، و قلبى پر درد صدا مى زد: فریاد اى محمّد! دخترانت را اسیر کردهاند، فرزندانت کشته شدهاند و باد صبا بر بدنشان مى وزد، این حسین تو است که سرش را از پشت گردنش جدا نمودهاند، عمامه و لباسش را به یغما بردهاند.
پدرم به فداى آن کسى که روز دوشنبه خیمههایش غارت شد، پدرم به فداى آن کسى که طنابهاى خیمهاش بریده شد، پدرم به فداى کسى که نه به سفرى رفت که امید بازگشت در آن باشد و نه آن گونه مجروحى است که درمان گردد، پدرم و جانم قربان او باد.
پدر و مادرم به فداى آن شخصى که با غمهاى بسیار جان سپرد، پدرم به فداى آن لب تشنهات که با لب عطشان به شهادت رسید، پدرم به فداى آن کسى که قطرات خون از محاسن شریفش مىریزد، پدرم به فداى آن کسى که جدّش رسول خداى آسمان است، پدرم به فداى آن کسى که نبیره پیامبر هدایت است، پدرم به فداى کسى که ستوده برگزیده است، پدرم به فداى فرزند خدیجه کبرى علیها السلام و على مرتضى علیه السّلام و فاطمه زهرا علیها السلام سرور زنان بهشت. پدرم به فداى فرزند آن کسى که خورشید براى او بازگشت تا نمازش را بخواند. راوی می گوید: سوگند به خدا همه حاضران از دشمن و دوست (با دیدن حال زینب علیها السلام) گریستند.
غزل مرثیه با الهام از غزل عرفانی امام خمینی (ره):
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
حال سجاد تو را دیدم و بیمار شدم
در حسینیه ارباب شبی خوابم برد
صبح پشت در یک میکده بیدار شدم
چه شبی بود که از بین دو انگشت شما
ناگهان با خبر از عالم اسرار شدم
بچه بودم که علمدار، شفا داد مرا
تا قیامت به ابالفضل(ع) بدهکار شدم
خلق در روضه گرفتند برات عتبات
من بیچاره ولی دیر خبردار شدم
رشته بر گردنم افکنده ای و در پی تو
هر شب آواره هر کوچه و بازار شدم
کربلا اوج عزا بود ولی چون زینب
از بلایای پس از شام عزادار شدم
“من از آن روز که در بند توام آزادم”
نوکر فاطمه (س)و حید کرّار شدم
شاعر: عباس احمدی
بازدیدها: ۸۳۱