بسم الله الرحمن الرحیم
فیش منبر
شرح خطبه فدکیه
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
حضرت آیت الله آقا مجتبی تهرانی
کانال فیش منبرومرثیه درایتا
عرضه در سایت طلبه یار = https://www.talabeyar.ir
جلسه پانزدهم
شرح خطبه حضرت زهرا (سلام الله علیها)
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم،
الحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی محّمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنه
الله علی اعدائهم اجمعین.
پاسخ ابوبکر
* فَأجٰابَهٰا اَبُوبَکْرٍ عَبْدُاللّهِ بْنُ عُثْمانَ
سپس ابوبکر شروع کرد به پاسخ دادن. نام ابوبکر عبداللّه و نام پدرش عثمان بوده.
اوّلاً باید توجه کرد که چرا ابوبکر پاسخ میدهد؟ همانطور که در ابتدای خطبه گفته شد حضرت زهرا(س) پس از اینکه به مجلس وارد شدند و نشستند ابتدا حمد الهی کردند اَلْحَمْدُلِلّهِ عَلی ما اَنْعَمَ و سپس ذکر شهادت و توحید و نبوت و معاد و بعد مسئلۀ رحلت پیامبر اکرم(ص) و تا آخر خطبه و در هیچ جای خطبه هم خطاب ایشان به شخص خاصی نبود و در روایت هم آمده بود که ثُمَّ الْتَفَتَتْ(س) إلی اَهْلِ الَْمجْلِسِ یعنی سپس به حضار مجلس توجه کردند و در جای دیگر هم در ضمن خطبه حضرت فرمود أَنْتُمْ عِبادَ اللّهِ یعنی باز هم مخاطب را جمع قرار دادند، امّا چرا ابوبکر پاسخ میدهد. علّت پاسخگویی ابوبکر این است که اولاً حضرت(س) مسئلۀ غصب فدک را مطرح کرد و ضمیر هم مرجع خودش را پیدا میکند، ثانیاً حضرت(س) مسئلۀ غصب خلافت را مطرح کرد و در هر دو مورد اصلاً اشاره و کنایه هم در کار نبود بلکه صراحت داشت که منظور کیست، ضمن آنکه حضرت اشاره هم داشت که اینها از مهاجرین بودند که چنین کردند نه از انصار، پس معلوم میشود که چرا ابوبکر اقدام به پاسخ میکند.
* یا بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ لَقَدْ کانَ أَبُوکَ بِالْمُؤمِنینَ عَطُوفاً کَریماً رَؤوفاً رَحیماً وَ عَلَی الْکافِرینَ عَذاباً ألیماً وَ عِقاباً عَظیماً
ابوبکر گفت: ای دختر پیغمبر، پدر تو نسبت به مؤمنین با عطوفت و بزرگی و رأفت و مهربانی برخورد میکرد و فقط در مقابل کفّار بود که به منزلۀ عذاب دردناک و کیفری بزرگ بود.
گفتار ابوبکر اشاره داشت که تو هم باید مثل پدرت رئوف و مهربان باشی و با ما مهربانانه برخورد کنی.
عوامفریبی پاسخگو
در اینجا توجه کنید که ابوبکر چه شیوهای را برای پاسخ انتخاب کرده است. همانطور که در طول خطبه دیدید حضرت زهرا(س) بحث استدلالی عقلی و شرعی حساب شده و ضمناً با حالت تهاجم به مردم که چرا نسبت به پایمال شدن حق بیتفاوت هستید ارائه کرد. طبیعی است کسی که در مقابل چنین حملۀ محکم و استدلالی قرار بگیرد سعی میکند از موضعی ظاهراً اخلاقی وارد بحث شود و با این شیوه حضرت را خلع سلاح کند. ابوبکر این حرفها را زد تا در میان اجتماع، سخنان حضرت زهرا(س) را بیاثر کند یعنی برای پایمال کردن حق وارد شیوهای میشود که من نامش را عواممالی گذاشتهام. امروز هم با این شیوه روبرو هستیم. گاه کسی حق دیگری را ضایع و به او تعدّی و تجاوز میکند و بعد عدهای میآیند به مظلوم که میخواهد حقش را طلب کند میگویند «آقا از شما بعید است، این برخوردها شایستۀ شما نیست. حالا این نفهمی کرده شما چرا این طور تند برخورد میکنید» با همین دو کلمه حق مظلوم را پایمال میکنند و تمام. یادم آمد زمانی مرحوم آقای مطهری رضوان الله تعالی علیه برای من نقل کرد که در یکی از روستاها یک سیّد عالمی بود، وقتی که این سیّد فوت کرد پسر او که به موازین شرعی هم وارد بود امّا ملبّس به لباس روحانیت نبود در امور دهگانه همکاری میکرد. مثلاً اگر در تقسیم آب یا امور دیگر اختلافی پیش میآمد این پسر سیّد وارد میشد و میایستاد تا حق به صاحب حق برسد. مردم هم احترام سادات را داشتند. پس از مدتی برخی از این شیطانهای ده پیش خود فکر کردند که این طور که نمیشود که این پسر همیشه مزاحم ما باشد، نقشه کشیدند که او را ملبّس به لباس روحانیت میکنیم تا دیگر از این کارها نکند. بالاخره مجلسی گرفتند و با ذکر خدا پدر شما را رحمت کند و شما یادگار او هستی و ما هم غیر از شما کسی از اهل علم را نداریم به او لباس روحانیت پوشاندند و او هم در همان مسجد یا حسینیۀ ده نماز جماعت میخواند. تا این که یک شب بعد از نماز که داشت برای مردم مسئلۀ شرعی میگفت بچهای آمد در گوشش چیزی گفت، یکدفعه مردم دیدند او بلند شد عبا و قبا و عمامه را گزاش زمین و بیل را برداشت و دوید. پرسیدند آقا کجا میروید؟ گفت فلانی دارد آب دیگری را میدزد. و بالاخره تسلیم این عواممالیها نشد. یعنی دید میگویند آقا این برخوردها شایستۀ شما و لباس شما نیست. بلافاصله لباس را کنار گذاشت و اقدام کرد و فریب نخورد. به هر حال اینکه برخی از افراد وارد برخی مسائل میشوند و با یک موضع ظاهراً اخلاقی مانع احقاق حق میشوند از آن مصیبتهای روزگار است. مثلاً در باب نهی از منکر هم موضع اخلاقی و عواممالی میگیرند حال آنکه نهی از منکر که تعارفبردار نیست.
در آن مجلس هم کسی که به پاسخگویی حضرت زهرا(س) اقدام کرد این روش را انتخاب کرد یعنی شروع کرد از یک موضع نرم که شما دختر پیغمبر هستید، او مهربان بود، تندی نداشت و تنها با کفّار تندی داشت نه با مؤمنین. این کلام خود نوعی تعرّض به بیانات حضرت(س) است زیرا آن شخص میخواهد بگوید پیغمبر فقط به کفّار تندی داشت امّا حضرت(س) به مؤمنین تندی میکند. در حالی که ما هرگز اجازه نداریم به خاطر مسائل به ظاهر اخلاقی بگذاریم حق پایمال شود. تازه این مسائل در واقع اخلاقی هم نیست بلکه فریبهای شیطانی است. کجا اخلاق حقیقی اجازه میدهد ظلم شود یا حق قطعی و مسلّم پایمال شود یا معصیت صورت گیرد. پس بدانید آن کسی که با دستاویز قرار دادن مسائل اخلاقی میخواهد جلوی احقاق حق و نهی از منکر گرفته شود در واقع اهل اخلاق هم نیست بلکه یا فریبخورده است یا فریبدهنده.
ابوبکر در ادامه میگوید:
* إِذٰا عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ أَبْاکِ دُونَ النِّساءِ وَ أَخاً لِبَعْلِکِ دُونَ الاْخِلإِ آثَرَهُ عَلی کُلِّ حَمیمٍ وَ ساعَدَهُ عَلی الامرِ جَسیمِ لا حِبُّکُمْ اِلا سَعیدٌ وَ لاْیُغِضُکُمْ اِلا شَقِی وَ أَنْتُمْ عِتْرَهُ رَسُولِاللّهِ الطَّیِّبُونَ وَ خِیَرِتُهُ الْمُنْتَجَبُونَ عَلَی الْخَیْرِ اَدِلَّتُنا وَ إِلَی الْجَنَّهِ مَسالِکُنا وَ أَنْتِ یا خِیَرَهَ النِّساءِ وَ ابْنَهَ خَیْرِ الْأَنْبِیاءِ صادِقَهٌ فی قَوْلِکِ سابِقَهٌ فی وُفُورِ عَقْلِکِ
اگر بخواهیم سنّت پدرت را جستجو کنیم، میبینیم که او پدر توست نه پدر زنهای دیگر، و او برادر شوهر توست نه سایر دوستان. پیامبر شوهر تو را بر همۀ بستگان مقدّم میداشت و با او در هر امر بزرگی همراهی میکرد. دوست نمیدارد شما را مگر سعادتمند، و دشمن نمیدارد شما را مگر شقاوتمند. شما عترت پاک پیغمبر و برگزیدۀ خدا هستید. شما راهنمایان ما بر خوبیها هستید و شما راهنمایی هستید برای ما بسوی بهشت. و تو ای بهترین زنان و دختر بهترین پیامبران، تو در گفتارت صادق هستی و در عقل و درایت از سابقین هستی.
اگر در سخنان ابوبکر دقّت کنید چند مسئله معلوم میشود. اوّلاً از آنجا که حضرت زهرا(س) در بیاناتشان گفته بودند مگر من دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر غیر از من کسی از او باقی مانده است و مگر غیر از شوهر من کسی همراه و همرزم پیغمبر بود؟ و مگر شما به وسیلۀ ما اهلبیت از جاهلیت کبری و دوران ذلّت بیرون نیامدید؟ و… لذا ابوبکر همۀ این مطالب را تأیید میکند و این نیز شیوۀ دیگری برای پایمال کردن حق است. فرض کنید دو نفر با هم دعوا کنند یک طرف با تندی و درشتی برخورد کند امّا طرف دوّم که ظالم است بجای تندی شروع کند به اینکه هر چه شما میگویید درست است ما که حرفی نداریم، امّا در ظاهر و فقط برای شعار و عوامفریبی و به این صورت گویی آب سردی بر همۀ حرارت و تندی طرف مظلوم میریزد و مسائل را به نفع خودش مطرح میکند. در این شیوۀ شیطانی، ظالم معمولاً از میان ادعاهای مظلوم چند ادعا را که قابل انکار نیست و مهم نیست انتخاب میکند و به آنها اقرار میکند بعد هم آرامآرام مسائل اصلی را به حاشیه میبرد. این سیاست شیطانی در هر عصری روی میدهد. یعنی ظالم همیشه همۀ حقایق را انکار نمیکند چون در این صورت هر آدم معمولی هم میفهمد که او باطل است و در نتیجه او را از صحنه بیرون میکنند پس میآید چند مسئلۀ حق را که در درجۀ اوّل اهمیت هم نیست مطرح میکند، برای اینکه یک حق را که خیلی اهمیت دارد پایمال کند. این شیوه یعنی ابتدا جوّ را آرام کردن و در دست گرفتن بعد برای هدف خودش با اقرار به برخی مطالب صحیح یک مطلب باطل را جا انداختن و یک حق را پایمال کردن. معمولاً بازیگران سیاسی و شیطانصفتها از این شیوه استفاده میکنند.
ابن ابیالحدید در شرح نهجالبلاغه وقتی به این عبارت میرسد میگوید: «خودم از علی بن فارقی که مدرّس مدرسۀ غربی در بغداد بود پرسیدم: آیا فاطمه در آنچه میگفته است، راستگو بوده است؟ گفت: آری. گفتم: چرا ابوبکر فدک را به او که راست میگفته است، تسلیم نکرده است؟ خندید و جواب بسیار لطیفی داد که با حرمت و شخصیت و کمی شوخی کردن او سازگار بود. گفت: اگر آن روز به مجرّد ادّعای فاطمه فدک را به او میداد، فردای آن روز میآمد و خلافت را برای همسر خویش مدّعی میشد و ابوبکر را از مقامش برکنار میکرد و دیگر هیچ بهانهای برای ابوبکر امکان نداشت، زیرا او را صادق دانسته بود و بدون هیچ دلیل و گواهی فدک را تسلیم کرده بود. و این سخن درستی است»[۱] البته این نظر ابن ابیالحدید یا آن استاد است امّا اگر از من بپرسید میگویم اینطور نیست زیرا بحث امروز و فردا نبود. حضرت(س) در همان روز بصراحت خلافت را هم مطرح کرد و اصلاً از نظر حضرت(س) فدک و خلافت به هم مربوط و متصل بودند نه جداجدا. بلکه علت اصلی برخورد ابوبکر و سخنان به ظاهر نرم او آن سیاست فریبکارانه بود تا جوّ را کنترل سازد و بتواند حکومت کند. در باب حکومت در روایتی آمده است که اگر کسی بخواهد حق محض را حاکم کند برای ذائقه بعضیها تلخ است و اگر کسی بخواهد باطل محض را حاکم کند باز هم تلخ است، یعنی فطرت بشر باطل محض را نمیپذیرد پس ناچار باید اموری را با آن باطل توأم کنی تا فطرت بشر آن را بپذیرد. یکی از دوستان اهل علم روایتی را از امام محمدباقر(ع) برای من نقل کرد که احتمالاً در کتاب سیّد نعمهاللّه جزایری (رض) است که از حضرت سؤال میکنند چه شد که امیرالمؤمنین علی(ع) که حکومت حقّه بود در عرض چهار سال و چند ماه که حاکم بود این همه جنگ کرد آن هم نه با کفّار بلکه با مسلمین با اینکه همین مسلمانها علیه عثمان هم قیام کرده بودند. امام باقر(ع) فرمود: علت این بود که علی(ع) از نظر حکومتی حق محض بود و میخواست مُرّ و حقیقت خالص و صریح را عمل کند و حضرت باطل را قاطی حق نمیکرد، امّا عثمان چنین نبود و در حکومت عثمان باطل محض حاکم بود و حاضر نبود حتی مقداری حق هم داخل کند، امّا در حکومت آن دو نفر اوّل حق و باطل به هم آمیخته بود و لذا به ظاهر با ذائقۀ بشر هم هماهنگ بود و آنها حکومت کردند.
به هر حال صریح بگویم من از روایت این طور برداشت کردم که مردم نه حق محض میخواهند نه باطل محض. در باب حکومت مردم اینها را مخلوط با هم میخواهند چون با ذائقهشان جور درمیآید.
به هر حال ابوبکر بعد از اینکه کمی جوّ را آرام کرده میگوید:
* غَیْرُ مَرْدُودَهٍ عَنْ حَقِّکِ وَ لامَصْدُودَهٍ عَنْ صِدْقِکِ
یعنی تو نباید از حقّت منع بشوی و هیچکس هم نباید حرفهای تو را رد کند.
ببینید این حرفها همه توخالی و شعار محض است، همینطور شعار ردیف میکند تا بعداً کار خودش را در غصب فدک توجیه کند. خدا شاهد است که هر وقت عبارات این افراد را میخوانم کسل میشوم، گویی ظلمتی به سراغم میآید. اصلاً صمیمیت و صفای باطن آدمی با این عبارات ظاهراً زیبا و باطناً شیطانی از بین میرود. آدم متأثر میشود که چه شد که آن حکومت اسلامی با این ظلمتها آمیخته شد و کار حکومتها به بازیگری و بنداندازی و… کشید؟
اهمیت تقوای الهی و رسوخ ایمان در قلب
البته علّت روشن است و آن رسوخ نکردن ایمان در قلب است. یعنی این عبارات همه لقلقۀ زبان است. اُوصیکُمْ عِبادَاللّهِ بِتَقْوَی اللّهِ بدانید وقتی تقوای الهی نباشد، وقتی این تصدیقها به دل آدمی وارد نشود، وقتی دل انسان به روی خدا باز نشود روزگار آدم چنین میشود. ممکن است کسی یک عمر نماز بخواند، روزه بگیرد، ظواهر را رعایت کند، اما قلب و دل او بیخبر باشد، آن وقت اگر صحنۀ آزمایشی پیش آمد و حادثهای روی داد میبینید عجب مُهری در دل داشت که او را غافل کرده بود. بنابراین آدمی باید کوشش کند که این عبادات و طاعاتش را وارد دل کند و دل صفا و جلا بگیرد نه اینکه موجب کدورت شود. امّا به شما بگویم آن چیزی هم که ما را به صفای قلب و دل میرساند، توسّل به اولیای خداست، وابستگی به آنهاست و اینکه انسان در خلوتش با خدا با صفا باشد.
توجیه ابوبکر در غصب فدک
بازگردیم به بحث خودمان. ابوبکر پس از استفاده از آن شیوه وارد ادعاهای خودش میشود و میگوید:
* وَاللّهِ ما عَدَوْتُ رَأْی رَسُولِ اللّهِ وَ لاعَمِلْتُ اِلا بِإِذْنِهِ وَ أَنَّ الرّائِدُ لایَکْذِبُ أَهْلَهُ وَ إِنّی أُشْهِدُ اللّهَ وَ کَفی بِهِ شَهیداً أَنّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ(ص) یَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْأَنْبِیاءِ لانُوَرِّثُ ذَهَبا وَ لافِضَّهً وَ لا داراً وَ لاعِقاراً وَ اِنَّمٰا نُوَرِّثُ الْکُتُبَ[۲] وَ الْحِکْمَهَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّهَ وَ ما کانَ لَنا مِنْ طُعْمَهٍ فَلِولِی الْأَمْرِ بَعْدَنا إنْ یَحْکُمَ فیهِ بِحُکْمِهِ
ابوبکر میگوید: به خدا سوگند که من از رأی پیغمبر اکرم(ص) تجاوز نکردم و عمل نکردم مگر به اذن و اجازۀ آن حضرت (اشاره به این که کار من با اجازۀ پدرت بود) و پیشرو هیچوقت به اهل خودش دروغ نمیگوید (یعنی من پیشروی شما هستم در راهبری، جالب است که ابوبکر وسط دعوا نرخ هم تعیین میکند) و من خدا را گواه میگیرم و گواهی خداوند کافی است که من شنیدم پیغمبر(ص) میفرمود: ما گروه پیامبران، طلا و خانه و زمین و وسایل زندگی برای کسی به ارث نمیگذاریم و ما کتاب و حکمت و علم و نبوّت را به ارث میگذاریم و آنچه را که از وسایل زندگی داریم بعد از ما از آنِ ولی امر مسلمین است در صورتی که احکام او احکام الهی باشد.
عِقار به معنی ملک ثابت و طُعمِه عبارت از آن چیزهایی است که در زندگی از آن استفاده میکنند یعنی وسائل زندگی.
وقتی انسان در این سخنان ابوبکر دقت میکند میبیند او بعد از آن شیوه که قبلاً گفتم در اینجا به پیغمبر آن حدیث جعلی را نسبت میدهد و میگوید من به رأی پیغمبر عمل کردم. ضمناً در وسط دعوا نرخ هم تعیین میکند که زمامدار که به اهلش دروغ نمیگوید که اشارهای هم به خودش دارد و میگوید خلیفۀ مسلمین که دروغ نمیگوید! یعنی ادعا و دلیلش یکی است! در اینجا چند نکته معلوم میشود:
اوّل ـ ابوبکر میخواهد به آن جمله که حضرت(س) به او فرمودند که «با این که فرزندان پیامبران ارث میبرند و همۀ فرزندان مسلمین هم از پدرشان ارث میبرند، چطور شد که تو از پدرت ارث ببری ولی من نبرم؟» پاسخ دهد امّا نتوانست از قرآن پاسخی به حضرت(س) بدهد لذا به حدیث جعلی متوسّل شد و گفت من سر خود این کار را نکردم و رفت به سراغ پیغمبر(ص) چون دید استدلال قرآنی حضرت زهرا(س) دندانشکن است لذا حدیث را جعل کرد. امّا چرا میگوییم حدیث را جعل کرد؟ زیرا حضرت زهرا(س) بعداً به ابوبکر میفرماید تو به پدر من نسبت دروغ دادی.
دوّم ـ اگر این حدیث از پیغمبر باشد باید دیگران بخصوص اهلبیت آن را شنیده باشند و حتماً به اهلبیت گوشزد شده باشد زیرا به آنان مربوط میشود. امّا چطور شد که این حدیث را ابوبکر شنیده بود امّا پیغمبر به یگانه دخترش که تنها میراثبَرِ نَسَبی او بود نگفته بود؟ از تعبیر خودِ ابوبکر هم جعلی بودن حدیث معلوم میشود. زیرا ابوبکر اوّل میگوید من دروغ نمیگویم، پس معلوم میشود قصد جعل داشته است و بعد هم قسم میخورد و خدا را گواه میگیرد، پس معلوم میشود در تنگنای بدی قرار گرفته بود.
سوّم ـ بر فرض که پیغمبر اکرم(ص) چنین چیزی فرموده بود، آیا ابوبکر به خانۀ دخترش و دختر عمربن خطاب رفت تا وسایل و کاسه و بشقاب آنها را بگیرد و بالاتر از آن آیا لباس آنها را که جزو نفقه بود و بعد از مرگ زوج جزو ماترک و میراث میشود از تن آنها درآورد؟
چهارم ـ ابوبکر در اینجا مطلبی را که حضرت(س) فرمودند به حسب روایات با مطلب دیگری که خود ابوبکر گفته بود خلط و مغالطه کرد. پیامبر اکرم(ص) فرموده بود که انبیاء مثل زمامداران دنیا نیستند که اموال بیتالمال را بردارند و به نام خودشان کنند و وقتی از دنیا رفتند ثروت انباشتهای از اموال مردم برای ورثۀ خود بگذارند و اگر کسی چنین کند آن حاکم بعدی اگر عادل باشد این اموال را باید مصادره کند. یعنی بحث در تفاوت مشی انبیاء و زمامداران است نه اینکه انبیاء برای فرزندانشان خانه و وسایل خانه به ارث نمیگذارند و بعد در مورد امّت تأکید بر این است که آنچه انبیاء برای امّت باقی میگذارند امور معنوی و کتاب و حکمت است، یعنی پیامبران برای امت خود مال و دارایی به ارث نمیگذارند، بلکه معنویت و علم و حکمت باقی میگذارند. اینجا باز هم مغالطۀ ابوبکر مشخص شد که چگونه از این مطالب برداشت میکند که ما هر چه از پیغمبر باقی ماند مصادره میکنیم.
لذا پیامبر اکرم(ص) با دیدی که داشتند در حیات خودشان فدک را به حضرت زهرا(س) بخشیدند تا فدک جزء ماترک محسوب نشود.
پنجم ـ ابوبکر خودش را لو داد و مُشت خودش را باز کرد که اگر ما این کار را نمیکردیم نمیتوانستیم به مَرکب خلافت سوار شویم چون میگوید آنچه باقی میماند برای ولی امر بعد است. اشاره به این که ما بایستی این کار را میکردیم تا جلوی خلافت شوهر تو را بگیریم و فدک را پشتوانۀ خلافت خودمان قرار دهیم.
ششم ـ ابوبکر با زیرکی در میانۀ دعوا نرخ هم تعیین میکند و میگوید من ولی امر مسلمین هستم و میگوید وَ مٰا کٰانَ لَنٰا مِنْ طُعْمَهٍ فَلِوَلِی الْأمْرِ… و دارد پایۀ خلافت خودش را هم ضمناً محکم میکند. در اینجا بدون اینکه صریحاً بگوید در واقع پشتوانۀ حکومت اهلبیت را از آنها گرفته است و برای تطهیر خودش ادعای تازهای مطرح میکند و میگوید:
ادعای اجماع مسلمین در غصب فدک
* وَ قَدْ جَعَلْنٰا مٰا حٰاوَلْتِهِ فِی الْکُرٰاعِ وَ السِّلاحِ یُقاتِلُ بِهِ الْمُسْلِمُونَ وَ یُجاهِدُونَ الْکُفّارَ وَ یُجادِلُونَ الْمَرَدَهَ الْفُجّارَ وَ ذلِکَ بِإِجماعٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ لَمْ أَتَفَرَّدْ بِهِ وَحْدی وَ لَمْ أَسْتَبِدَّ بِما کٰانَ الرَّأْی عِنْدی[۳]
ابوبکر میگوید: ما این فدک را که از شما گرفتیم برای تهیّۀ اسلحه و اسب قرار دادیم تا مسلمین را مجهّز کنیم تا با کفّار جهاد کنند و متجاوزین را سر جای خود بنشانند. و من این کار را هم سر خود که نکردم بلکه به اجماع مسلمین عمل کردم.
در این قسمت هم چند نکته واضح است. اوّل اینکه برای عوامفریبی میگوید ما فدک را پشتوانۀ جهاد اسلامی قرار دادیم. این را میگوید تا مردم دچار اشتباه شوند و به غاصبان حق بدهند. دوّم اینکه میگوید من این کار را به اجماع مسلمین کردم. جالب است حضرت زهرا(س) به قرآن و احکام الهی استناد کرد امّا ابوبکر در پاسخ قبلاً گفت به حدیثی که از پیغمبر شنیدم عمل کردم، اینجا میگوید به اجماع مسلمین عمل کردم، در حالی که اولاً حضرت زهرا(س) گفت مستند قرآنی عمل تو چیست؟ با اجماع مسلمین که نمیشود حکم قرآن را زیر پا گذاشت ضمن آنکه در تاریخ اصلاً ذکری از این که برای گرفتن فدک اجماعی و جلسهای بوده نیامده است رأیی هم از کسی گرفته نشده. مگر این که منظور از اجماع همان اجماع از نوع سقیفهای باشد. بله در سقیفه هم پنج نفر نشستند و رأی به او دادند، بعد هم شمشیر کشیدند و از مردم و اصحاب خواستند که بیعت کنید و گرنه گردنتان را میزنیم. امروز حداقل زمامداران دنیا یک انتخاباتی ظاهری برگزار میکنند بعد با تبلیغات مردم را میکشانند تا رأی بدهند، امّا اسلحه که به گیجگاه مردم نمیگذارند که بیایید رأی دهید و الا شما را میکشیم. یعنی به هر حال نوعی اجماع عمومی حاصل میکنند، امّا در سقیفه که این طور هم عمل نکردند بلکه با زور شمشیر و سرنیزه از مردم بیعت گرفتند. البته برای غصب فدک حتی همین پنج نفر هم رأی ندادند بلکه فقط ابوبکر بوده و یکی دو نفر از همکارانش، آن وقت در این جلسه ادعای اجماع مسلمین میکند. اگر این عوامفریبی نیست پس چیست؟ آیا جز این است که دروغگو کمحافظه میشود؟ امّا به همینها هم قناعت نمیکند و به حضرت زهرا(س) میگوید:
هذه حالی و مالی هی لک و بین یدیک لانزوی عنک و لاندّخر دونک
این موجودی من و وضع من است و هر چه دارم پیشکش شما باشد. من مالم را از شما دریغ نمیکنم و نمیخواهم آن را برای غیر شما ذخیره کنم. با این نوع حرفها مردم عوام همیشه گول میخورند و فریب ظاهر را میخورند، در حالی که آداب اسلامی و اخلاقی آنگاه پسندیده است که حقوق اسلامی رعایت شود یعنی حق شرعی دیگران ادا شود نه این که حق کسی به ظلم گرفته شود بعد مظلوم را با توصیههای اخلاقی و انسانی از پیگیری طلب حق مشروعش بازدارند. مثل این است که کسی واجباتش را ترک کند، نمازهای یومیه را نخواند بعد شب بلند شود بگوید یا قُدّوس اِرحَم، این یعنی تضییع کردن احکام الزامی زیر پوشش احکام غیرالزامی. و این همان عواممالی است که قبلاً توضیح داده شد. ابوبکر سپس میگوید:
* وَ أَنْتِ سَیِّدَهُ اُمَّهِ أَبیکِ وَ الشَّجَرَهُ الطَّیِّبَهُ لِبَنیکِ لایَدْفَعُ ما لَکِ مِنْ فَضْلِکِ وَ لانُوضَعُ مِنْ فَرْعِکِ وَ أَصْلِکِ حُکْمُکِ نافِذٌ فیما مَلَکَتْ یَدای فَهَلْ تَرینَ أَنْ أَخٰالِفَ فی ذلِکَ أَبٰاکِ؟
و تو سرور امّت پدرت و درخت پاک فرزندانت میباشی، کسی منکر فضیلت شما نیست و من از اصل و فرع شما نمیگذرم (یعنی احترامت را نگه میدارم) حکم شما نافذ است امّا فقط نسبت به آنچه من در دست خود دارم. حال آیا شما میبینی که من در مورد این امر فدک با پدر شما مخالفت کردم؟
دقت کنید اولاً باز هم همان ظاهرسازی و احترامهای بیپشتوانۀ دروغین تکرار میشود و چگونه با تعارفات توخالی نسبت به اموال خودش میخواهد مسئله را ماستمالی کند. ثانیاً حضرت زهرا(س) گفت تو مخالفت با خدا و کتاب خدا کردی امّا باز هم ابوبکر در پاسخ مسئله را به شخص پیغمبر(ص) برمیگرداند و میگوید آیا من با پدر تو مخالفت کردهام؟
[۱]. عبارت ابن ابیالحدید در جلد ۱۶ شرح نهجالبلاغه ـ چ مصر، صفحۀ ۲۸۴ چنین است:
«و سألت علی بن الفارقی مدرّس المدرسه الغربیه ببغداد، فقلت له: أکانت فاطمه صادقه؟ قال: نعم، قلت: فلم لم یدفع إلیها أبوبکر فَدَک و هی عنده صادقه؟ فتبسّم، ثمّ قال کلاما لطیفا مستحسنا مع ناموسه و حُرمته و قلّه دعابته. قال: لو أعطاها الیوم فَدَک بمجرّد دعواها لجاءت إِلیه غداً وادّعت لزوجها الخلافه، و زحزحته عن مقامه، و لم یکن یمکنه الاعتذار و الموافقه بشیء؛ لأنه یکون قد أسجل علی نفسه أنّها صادقه فیما تدّعی کائنا ما کان من غیر حاجه إِلی بیّنه و لاشهود؛ و هذا کلام صحیح.»
[۲]. در نسخۀ دیگر: الکتاب.
[۳]. نسخۀ دیگر: بما کان الرأی فیه عندی.
بازدیدها: ۱۹۹