شرح خطبه فدکیه جلسه ۵

بازدید: 529 بازدید

بسم الله الرحمن الرحیم

فیش منبر

شرح خطبه فدکیه

 حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

حضرت آیت الله آقا مجتبی تهرانی

کانال فیش منبرومرثیه درایتا

https://eitaa.com/fishemenbar

عرضه در سایت طلبه یار = https://www.talabeyar.ir

جلسه پنجم

شرح خطبه حضرت زهرا (سلام الله علیها)

أعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم،
الحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی محّمد و آله الطیبین الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.

حضرت زهرا(س) در ادامه می‏فرمایند:

* اِذِ الْخَلائِقُ بِالْغَیْبِ مَکْنُونَهٌ وَ بِسِتْرِ الْأهٰاویلِ مَصُونَهٌ

یعنی این انتخاب پدرم از سوی خداوند آن‏گاه بود که همۀ خلائق پوشیده و به پوشش هولها محفوظ بودند. اشاره به این است که این انتخاب آن‏گاه صورت گرفت که هنوز موجودات وجود عینی پیدا نکرده بودند و پا به عرصۀ وجود نگذاشته بودند.

* وَ بِنَهایَهِ الْعَدَمِ مَقْرُونَهٌ

و هنوز موجودات به منتهای عدم مقرون بودند. در اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود که اگر هنوز موجودات خلق نشده بودند و پا به عرصۀ وجود (از نظر وجود عینی) نگذاشته بودند پس برگزیدگی و انتخاب چگونه معنا پیدا می‏کند؟ حضرت زهرا(س) خود در عبارت بعد به این سؤال پاسخ می‏دهد.

* عِلْماً مِنَ اللّهِ تَعالی بِمَآئِلِ الامُورِ وَ اِحاطَهً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ وَ مَعْرِفَهً ‏بِمَواقِعِ لْمَقْدُورِ

یعنی از آنجا که خداوند به نظام وجود علم دارد و بر آیندۀ همۀ امور از ازل تا ابد آگاهی و به موقعیت مقدورات شناخت داشت. البته نمی‏خواهم به مسائل فلسفی بپردازم که فرصت دیگری می‏طلبد امّا اشاره می‏کنم که در فلسفه می‏گویند در بحث علت غایی، وجود ذهنی شی‏ء مقدّم است بر وجود عینی آن، به عبارت ساده‏تر در علم خداوند این بود که در این کاروان هستی که به حرکت درآورده و در این باغی که او آراسته گل سرسبد و میوۀ شیرین کدام است. پس لازم نیست ابتدا همۀ مخلوقات باشند تا بعد برگزیدن معنا پیدا کند. همان‏طور که یک باغبان از ابتدا می‏داند چه میوه‏ای را از این باغ می‏خواهد به عمل آورد. پس چون خداوند آیندۀ همۀ حوادث را از نظر علمی می‏دانست و به موقعیتهای مقدورات خود آگاه بود و می‏دانست که مقدورات این عالم هر کدام چه موقعیت و جایگاهی در نظام آفرینش دارند پس گل سرسبد این آفرینش و انسان کامل را هم می‏شناخت و او را که اشرف مخلوقات است از میان همۀ انسانها برای خود برگزید. یعنی همان انسان کامل را که گفته‏اند علت غایی برای جمیع خلقت است و در حدیث قدسی آمده است:

لَوْلاکَ لَمٰا خَلَقْتُ الافْلاکْ

که نشان می‏دهد همۀ هستی طفیل وجود پیامبر اکرم(ص) است که در بین اشرف مخلوقاتش، کاملترین انسان و مظهر انسان کامل است.

* اِبْتَعَثَهُ اللّهُ اِتْماماً لِأمْرِهِ

خداوند پیغمبر را مبعوث کرد تا امر خود را تمام کند. در باب هدف از خلقت می‏گویند علت غایی برای خلقت انسان کامل و کمال انسانی است. در سیر هستی هم همین‏طور است، جمادات فدای نباتات و نباتات فدای حیوانات و همۀ اینها فدای انسان. امّا آن که علت غایی است انسان کامل است و انسان در این عالم با روشی که خدا به او نشان داده به آن کمال لایق انسانی‏اش می‏رسد. پس من و شما اشرف مخلوقات هستیم اگر به دستورالعملی که به ما داده‏اند عمل کنیم و به شرافت برسیم و الا این هیکل دو پا که شرافت ندارد. خداوند آنقدر حیوان دو پا دارد که حد ندارد. و روش و دستورالعمل انسان شدن در اختیار ما قرار نمی‏گیرد مگر با بعثت انبیاء از جانب خداوند. در باب ادیان هم هر دینی که می‏آید متمّم و مکمّل دین قبلی است. مثلاً شرایع حضرت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی سلام اللّه علیهم اجمعین به ترتیب آمده و هر یک شریعت قبلی را تکمیل و تتمیم کرده‏اند تا می‏رسد به شریعت اسلام که اتمّ و اکمل شرایع است یعنی دیگر مافوق اسلام و پس از آن دستوراتی برای نیل به آن اعلی درجه از هدف خلقت انسان نداریم. پس پیغمبر اکرم(ص) مبعوث شد تا امر الهی را که رسیدن انسان به کمال لایقش است به اتمام برساند.

* وَ عَزیمَهً عَلی إمْضٰاءِ حُکْمِهِ

و به وسیله بعثت پیغمبر خداوند همان حکمی را که از ازل داشته بود امضاء کرد یعنی آن حکم ازلی را به اجرا درآورد. یعنی بر اساس یک طرح سلسلۀ مخلوقات خلق شد تا رسید به انسان، بعد هم انسانها و شرایع یکی پس از دیگری آمدند و یکدیگر را تکمیل کردند تا رسید به دین اسلام و پیغمبر خاتم، که با آمدن این پیغمبر همۀ آنچه از ازل پیش‏بینی شده بود به اجرا درآمد یعنی در عالم خلقت کاملی بیاید. این را هم بدانید که انسان کامل علاوه بر هدایتهای لفظی‏اش حتی پیکره‏اش هم الگوست. یعنی انسانهای کامل با آن جاذبۀ روحانی خودشان به اصطلاح انسانها را مجذوب می‏کنند و به دنبال خودشان می‏کشند. پس انسان کامل خود الگویی است در میان دیگر انسانها و آنها از او الگوگیری می‏کنند. لذا رسول اکرم(ص) فرمود:

إنّی بُعِثْتُ لاِتَمِّمَ مَکارِمَ الأخْلاقْ

یعنی اصلاً بعثت من برای اتمام مکارم اخلاق است.

اخلاقیات همان ملکات نفسانیه درونی انسان هستند. پیغمبر آمده تا ما آدم بشویم یعنی حیوان نباشیم و البته انسانیت انسان هم همان ملکات نفسانی اوست که ملکات نفسانیه صورت باطنیۀ انسان است.

* وَ إِنْفاذاً لِمَقادیرِ حَتْمِهِ

و خداوند به وسیلۀ بعثت پیغمبر اکرم(ص) خواسته تا مقدّرات حتمی خود را تنفیذ کند. در این عبارت مقادیر که موصوف است به صفت خود که حتمه است اضافه شده یعنی پیغمبر از مقدورات حتمی خداوند بوده و مبعوث شدن او تنفیذ این تقدیر حتمی خداوند است.

وضع مردم قبل از بعثت پیغمبر خاتم(ص)

* فَرَأی الاُمَمَ فِرَقاً فی اَدْیٰانِهٰا

در معنای این عبارت بنا بر ضمیر فاعل رَأی دو احتمال وجود دارد. اوّل اینکه خداوند دید امّتها از نظر دینی، فرقه‏فرقه شده‏اند یکی آتش می‏پرستد، یکی خورشید، یکی ماه، یکی بت و… و دوّم اینکه وقتی پیغمبر مبعوث شد دید وضع مردم این طور شده که انسانهایی که باید خداپرست باشند بت‏پرست و گاوپرست و… شده‏اند. حتی برخی از برخی بدبخت‏تراند، یکی مثل خودش را می‏پرستد آن دیگری که بدبخت‏تر است حیوان را می‏پرستد و آنکه از همه بدبخت‏تر است رفته جمادات را بت کرده و می‏پرستد یعنی چند مرتبه پایین‏تر از وجود خودش را می‏پرستد. پس در احتمال اوّل خداوند وقتی مردم را اینگونه دید پیغمبر را مبعوث کرد و در احتمال دوّم پیغمبر در موقع بعثت مردم را اینگونه دید.

* عُکَّفاً عَلی نیرانِهٰا

و دید که این مردم ملازم با آتشهای آنها شدند یعنی این که آتش‏پرست شده‏اند یا به احتمال دیگر بگوییم راهی را رفته‏اند که به جهنم منتهی می‏شود.

* عابِداً لأوْثانِهٰا

و بتهایشان را عبادت می‏کنند.

* مُنْکِرَهً لِلّهِ مَعَ عِرفانِهٰا

و با اینکه فطرتاً شناخت نسبت به خدا داشتند خدا را منکر شدند. اینجا ممکن است توهّم شود که در این عبارت تناقض وجود دارد یعنی می‏گوید هم شناخت به خدا داشتند و هم منکر شدند. امّا با دقّت در این عبارت معلوم می‏شود همان‏طور که قبلاً گفته شد خداوند شناخت خودش را در همۀ دلها جاسازی کرده و همۀ فطرتها به توحید اقرار و اعتراف دارد، ولی برخی انسانها علیرغم این فطرت خدا را انکار می‏کنند. این از نظر بحث فلسفی در مورد این عبارت که درست هم هست. امّا به نظر می‏رسد مطلب بالاتر از این است. بحث عرفان است یعنی حضرت کلمۀ معرفت به کار برده و فرق است بین علم و عرفان. یعنی خدا خودش را، توحیدش را در جمیع موجودات عالم حتی سلولها و کوچکترین ذرّه‏ها جاسازی کرده است. هر ذرّه‏ای را که ببینید موحّد است. همۀ موجودات موحّدند. فقط انسان است که با یک چیزی که خدا به او داده یعنی اختیار، گاه بر خلاف مسیری که همۀ اجزاء پیکره‏اش حرکت می‏کنند می‏رود، چرا؟ برای اینکه تابع شهوت و غضب می‏شود و لذا علیرغم همۀ پیکره‏اش که توحید را فریاد می‏زند، انسان مشرک و ملحد و کافر می‏شود. پس عبارت حضرت(س) اشاره دارد به آیۀ:

فِطْرَهَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لاتَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّه[۱] است.

* فَأَنارِ اللّهُ بِأبی مُحَمَّدٍ ظُلَمَهٰا

سپس خداوند به وسیله پدرم ظلمتهای این امّتها و فرقه‏ها را مبدّل به نور کرد. یعنی رسول اکرم(ص) ظلمت بت پرستی و امثال آنها را از بین برد و نور ایمان و توحید را جایگزین آن ساخت.

* وَکَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهْمَها

و مبهماتشان را از دلها منکشف کرد. دقت کنید که حضرت زهرا(س) تعبیر قلوب را به کار می‏برند یعنی اینها شناخت قلبی داشتند امّا انکار می‏کردند. در اینجا یک وقت می‏گوییم منظور مسائل عقلی است یعنی انسانها مسائل پیچیده‏ای مثل مرگ، برزخ، قیامت، حشر و نشر را نتوانسته بودند حل کنند، پیغمبر آمد این مسائل را حل کرد. امّا سخن بالاتر از شناخت قلبی است و عبارات بعد هم همین معنا را تأیید می‏کند که مشکلات قلب و دل عبارت از کثافات دل است یعنی کثافتهایی که بر اثر پیروی از شهوات و خلافکاری‏ها و فرو رفتن در هواهای نفسانی در انسانها پیدا شده بود و روی دیدۀ دل را فرا گرفته بود باعث شده بود که اینها نمی‏توانستند حقایق را ببینند، و فطرتشان جلوه‏گر شود. پیغمبر اکرم(ص) آمد آن کثافات را با هدایت و دستورالعملهایش برطرف کرد. البته مشکلات عقلی و اعتقادی هم به وسیلۀ رسول اکرم(ص) حل شد. امّا در اینجا منظور مشکلات و مبهمات قلب است و بارها گفته‏ام که اعتقاد هنگامی کارساز است که وارد قلب شود، یعنی واردات قلبیه کارساز است و اهمیت دارد.

* وَ جَلا عَنِ الْأبْصارِ غُمَمَها

و روشن کرد از چشمهای آنها پوششهایشان را، پیامبر چشم دلی را که کثافت روی آن را گرفته بود و لذا نمی‏توانستند خدا را ببینند، پاک کرد و جلوه داد. این کاری نیست که یک فیلسوف بتواند در جامعه انجام دهد. بلکه بالاتر از او لازم است یعنی یک مرد الهی باید بیاید و دلها را متوجه خدا کند و چشم دلها را باز کند.

* وَقٰامَ فی النّٰاسِ بِالْهِدایَهِ

و پدرم قیام کرد در مردم برای هدایت آنها.

* فَأنْقَذَ هُمْ مِنَ الْغَوایَهِ

پس آنها را از گمراهی رهایی بخشید.

* وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعَمایَهِ

و از کوری نجاتشان داد و بینا ساخت.

* وَ هَداهُمْ إلَی الدِّینِ الْقَویمِ وَ دَعاهُمْ إلی صِراطِ الْمُسْتَقیم

و آنها را هدایت کرد به دین محکم و دعوت کرد آنها را به راه راست.

از این جملات به دست می‏آید که هدف از بعثت این بوده که قلوب انسانها متوجۀ خدا بشود و قلب خداشناس بتواند کار خودش را انجام دهد. چون لازم نیست خداشناسی را به قلبت یاد بدهی، او خود خداشناس است تو سعی کند شیطان‏شناسی را کنار بگذاری. پس پیغمبر آمده تا انسانها را از فرقه‏فرقه شدن و انحراف از صراط مستقیم بازدارد. حضرت زهرا(س) تا اینجا فرمود که هدف از خلقت و غایت از بعثت، آدم شدن من و توست. برای این کار هم کافی است راه شیطان را نروی و بگذاری که همان فطرت اوّلیه‏ات کار خودش را بکند.

رحلت پیغمبر اکرم(ص)

* ثُمَّ قَبَضَهُ اللّهُ إلَیْهِ قَبْضَ رَأْفَهٍ وَ اخْتِیارٍ

سپس خداوند پیغمبر را قبض روح کرد و با قبض روحی که از روی رأفت و انتخاب بود او را به سوی خود برد. رأفت یعنی مهربانی. امّا توجه کنید به کلمۀ اختیار، در اینجا اختیار چه معنا دارد؟ بعضی گفته‏اند در مسئلۀ مرگ و قبض روح، عزرائیل یا مأمورین عزرائیل برای قبض روح از کسی اجازه نمی‏گیرند، تنها در یک مورد آمده است که عزرائیل برای قبض روح اجازه گرفت آن هم در مورد شخص رسول اکرم(ص) بود که در روایت آمده است عزرائیل به صورت یک اعرابی یا روستایی آمد و در خانه را زد حضرت زهرا(س) که بالای سر پدر نشسته بود پرسید چه کسی است؟ عزرائیل گفت اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اهل‏بیت النُّبُوّهِ وَ مَعْدَنِ الرِّسالَهِ و اجازۀ ورود خواست. حضرت زهرا(س) پاسخ داد که پیغمبر یارای ملاقات با کسی را ندارد برو. عزرائیل برای بار دوم در زد باز همین پاسخ داده شد تا بار سوم که وقتی در زد و تقاضای ورود کرد، در این وقت پیامبر اکرم(ص) چشمها را باز کرد و در چهرۀ حضرت زهرا(س) نگرانی و اضطراب دید، سؤال کرد چه شده؟ حضرت جریان را گفت، پیغمبر پرسید آیا شناختی او چه کسی است؟ حضرت(س) نگفت نشناختم بلکه عرض کرد اللّه و رسوله اعلم. رسول اکرم(ص) فرمود این کسی است که اگر وارد هر خانه‏ای بشود زنها را بیوه و فرزندان را یتیم می‏کند. این شکننده شهوات و ناقض تمام لذات است و… این ملک‏الموت است. حال توجه کنید حضرت زهرا(س) که در این عبارت اخیر از خطبه می‏فرماید ثُمَّ قَبَضَهُ اللّهُ إلَیْهِ قَبْضَ رَأفَهٍ وَ اخْتِیارٍ منظورش از اختیار این است که آنقدر پیغمبر در این دنیا رنج کشید و آنقدر او را اذیت کردید که پیامبر مرگ را برای خودش انتخاب و اختیار کرد. پس در اینجا دو احتمال وجود دارد اوّل اینکه پیامبر بخاطر اذیتهای آن مردم مرگ خود را از خدا درخواست کرد. دوّم اینکه قبض روح پیغمبر با اذن خود او صورت گرفت.


[۱]. روم /۳۰٫

بازدیدها: ۲۹۲

ادامه مطلب