بسم الله الرحمن الرحیم
راهی به قلب حسین۶
شب ششم:
چه کسانی محبوب امام نیستند؟
ماهیت موضوع:
تبیین بی تفاوتی به عنوان یکی از عوامل عدم محبوبیت و تشویق مخاطب به خروج از حالت انفعال به حالت فعال
انگیزه سازی
از کسانی بوده که جزو اصحاب و یاران حضرت امیرالمومنین علیه السلام در جنگ صفین بوده است. از افرادی است که زندگی او هم قابلیت داره مورد توجه قرار بگیرد.
یار امیر المومنین که نه قاتل امام حسین شد و نه در سپاه یزید و یزیدیان شمشیر زد، ولی آرزو میکنم هیچ کدوم از ما مثل هرثمه نشیم.
زمانی که از جنگ صفین همراه امیرالمومنین برمی گشت، حضرت سخنی به زبان آورد که انگار بیست و یک سال قبل از عاشورا او را به نبرد علیه یزیدیان دعوت کرد.
در پایان جنگ و حین بازگشت از صفین، سپاه امام در منطقه ای توقف کردند و نماز صبح را به جا آوردند. هنگامی که نماز تمام شد؛ حرثمه می گوید: حضرت خاکى را که برخاسته بود اشاره کردند و فرمودند:
وَاهاً لَکِ أَیَّتُهَا التُّرْبَهُ لَیُحْشَرَنَّ مِنْکِ قَوْمٌ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ بِغَیْرِ حِساب
ای خاک ! همانا از تو مردمی محشور می شوند که بدون حساب رسی وارد بهشت می شوند.
آنجا همان سرزمین کربلا بود، سرزمینی که حضرت در آنجا نماز خواندند و این جمله زیبا را فرمودند.
هنگامی که هرثمه از جنگ نزد همسرش، که از شیعیان على بود، بازگشت به زنش گفت:
آیا سخنى شگفت از دوستت، ابو الحسن برایت بگویم؟ چون به کربلا فرود آمدیم قطعهاى از خاک آن خطّه برابرش بر آمد، آن را بویید و گفت:
خوشا بر تو اى خاک پاک، همانا از تو مردمی محشور می شوند که بدون حساب رسی وارد بهشت می شوند.
او این علم غیب را از کجا یافته؟
همسرش گفت:
اى مرد از این بددلى دست برداار، زیرا امیر مؤمنان جز حق نگفته است.
این اتفاقات گذشت تا نوبت به حادثه کربلا رسید. از قضا هرثمه ابن ابی مسلم این حادثه ی تاریخی یکی از نیروهای ابن زیاد بود.
هرثمه می گوید: سالها گذشت و عبید اللّه بن زیاد لشکری را برای جنگ با حسین بن على و یارانش فرستاد. من نیز در زمره سواران اعزام شده بودم. وقتى به گروه حسین و یارانش نزدیک شدیم، داستان بازگشت از صفین یادم آمد. از ادامه همراهی لشکر ابن زیاد نفرتی در من ایجاد شد و تصمیم گرفتم از سپاه او بیرون بیایم.
با اسب خود، به قرارگاه حسین وارد شدم. خدمتش ایستادم و بر او سلام کردم و آنچه در این منزلگاه از پدرش شنیده بودم بازگو کردم.
امام حسین گفت: ای هرثمه آیا اینک با مایى یا بر ضد ما؟
گفتم: اى پسر پیامبر خدا، نه با تویم و نه بر ضد تو. زن و فرزندم در کوفه بدون سرپرست هستند و می ترسم آسیبی به آنها وارد شود و ابن زیاد قصد جان آنها کند.
امام حسین گفت: پس شتابان بگریز تا قتلگاه ما را در اینجا نبینى، سوگند بدان کس که جان محمد در دست قدرت اوست هیچ مردى نباشد که امروز ما را اینجا در قتلگاه ببیند و یاریمان ندهد جز آنکه خدا او را به دوزخ افکند.
هرثمه میگوید: به خاطر این کلام امام حسین من از آنجا با سرعت فراوان فرار کردم تا قتلگاه او از دیدهام نهان شد[۱].
اقناع اندیشه
ما باید از داستان هرثمه بن سلیم درس بگیریم. درست است که او در مقابل امام شمشیر نزد ولی این کافی نبوده و نیست، بلکه عدم پایداری بر حق و کوتاهی و بی تفاوتی نسبت به آن بالاترین جرم او بوده که در ادامه به آن میپردازیم.
یکی از جرم های آشکار کوفیان، بی تفاوتی و کوتاهی آنها در دفاع از حق و حقیقت بود. در طول تاریخ نیروی باطل برای شکست جبهه حق به یکی از دو راه متصل میشود:
o یا مردم را همراه با خود نموده وارد جبهه باطل می سازد.
o یا به کمتر از این قانع میشود و مردم را به بی تفاوتی، فراموشکاری و مسامحه گرفتار میکند.
البته راه دوم غالبا در نهایت منجر به حضور مستقیم در جبهه باطل میشود هر چند که در صف آنها شمشیر نزنیم.
به عبارت روشن تر یکی از عواملی که باعث غربت جبهه حق و کشته شدن سیدالشهدا (ع) و یاران باوفایشان شده بی تفاوتی و سکوت عده ی کثیری از مسلمانان در دفاع از حق و سرکوب باطل بود.
بی تفاوتی است که میتواند هزاران شمیشر را غلاف کند و میلیون ها فریاد حق طلب را در گلو خفه کند. بنی امیه از همان ابتدا با حیله ها و شگردهای گوناگون سعی در آرام نمودن مردم، مشغول نمودن آنها به زندگی و عادی جلوه دادن شرایط داشته و به هر وسیله ممکن بیقراری مردم در دفاع از حق و امام بر حق را به سکون، سکوت و بی تفاوتی منتهی می نمود.
در حالی که اهل بیت شدیدا ما را از بی تفاوت شدن نسبت به اطرافمان بر حذر داشته و به بیان های گوناگون آن را تذکر داده اند و در کتاب اصول کافی باب اهتمام به امور مسلمین داریم که توصیه می شود حتما مورد مطالعه قرار بدهید.
أَنَّ النَّبِیَّ ص قَالَ:
مَنْ أَصْبَحَ لَا یَهْتَمُّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ مِنْهُمْ وَ مَنْ سَمِعَ رَجُلًا یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.[۲]
و این را متوجه باشیم که دشمن برای خروج ما از سپاه حق نقشه داشته و برنامه ریزی کرده اند و به تعبیر قرآن قدم به قدم جلو می آید.
بعضی از شیوه ها و گام ها را به صورت فهرست وار خدمت شما عرض می کنیم:
ü رفاه طلبی
اولین و موثرترین راه، ایجاد رفاه و روحیه خوش گذرانی در مردم است.
ü تخریب خود باوری
و مهمترین راه آن ایجاد ترس و وحشت و بزرگ نمایی قدرت خود در دل ما است.
ü مرجئه گری
ایجاد این اعتقاد در مردم و تبلیغ قضا و قدر الهی به شکل غلط به این صورت که ما در اتفاقات عالم نقشی نداریم و ما فقط یک عروسک خیمه شب بازی هستیم و این اتفاقات همان چیزی است که خداوند متعال می خواهد و ما اختیاری در این زمینه نداریم.
ü الگو سازی افراد منفی
افراد سازشکار را در بین مردم بزرگ کرده و آنها را برای دیگر اقشار مردم الگو قرار می دهند.
ü تخریب حزب الله
و هربه کارآمد آنها ترور شخصیت و بی آبرو نمودن نیروهای مومن و اصیل انقلابی هست.
در واقع در باب امر به معروف و نهی از منکر بی تفاوتی را یکی از منکرات اجتماعی جامعه اسلامی دانسته به این معنی که بی تفاوتی و احساس مسئولیت نکردن یکی از منکرات اجتماعی بوده و در احادیث می خوانیم
اگر کسی ناله ی مظلومی را شنید و به او پاسخ نداد مسلمان نیست[۳].
یا امیرالمومنین می فرماید:
السَّاکِتُ أَخُو الرَّاضِی وَ مَنْ لَمْ یَکُنْ مَعَنَا کَانَ عَلَیْنَا[۴].
از امام صادق علیه السلام نقل شده می فرمایند:
إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مَلَکَیْنِ إِلَى أَهْلِ مَدِینَهٍ لِیَقْلِبَاهَا عَلَى أَهْلِهَا عذاب الهی را نازل و شهر را زیر رو کنند فَلَمَّا انْتَهَیَا إِلَى الْمَدِینَهِ وَجَدَا رَجُلًا یَدْعُو اللَّهَ وَ یَتَضَرَّعُ إِلَیْهِ فردی را دیدند که اهل عبادت و شب زنده داری و تضرع به خدا بود.
فَقَالَ أَحَدُهُمَا لِلْآخَرِ أَ مَا تَرَى هَذَا الدَّاعِیَ این عابد را نمی بینی؟
فَقَالَ قَدْ رَأَیْتُهُ وَ لَکِنْ أَمْضِی لِمَا أَمَرَنِی بِهِ رَبِّی. ولی من به دستور خدا عمل می کنم و آنچه دستور داده، اجرا می کنم.
فَقَالَ وَ لَکِنِّی لَا أُحْدِثُ شَیْئاً ولی من هیچ کاری نمی کنم حَتَّى أَرْجِعَ إِلَى رَبِّی مگه اینکه قبلش با خدا درمیان گذاشته و کسب تکلیف کنم.
فَعَادَ إِلَى اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى فَقَالَ یَا رَبِّ إِنِّی انْتَهَیْتُ إِلَى الْمَدِینَهِ ما به شهری که مبتلا به عذاب شده بود رفتیم.
فَوَجَدْتُ عَبْدَکَ فُلَاناً یَدْعُوکَ وَ یَتَضَرَّعُ إِلَیْکَ . آیا این فرد را نادیده گرفته و عذاب را نازل کنیم؟
فَقَالَ امْضِ لِمَا أَمَرْتُکَ فَإِنَّ ذَلِکَ الرَّجُلَ لَمْ یَتَغَیَّرْ وَجْهُهُ غَضَباً لِی قَطُّ .
وحی آمد که آنچه به شما دستور رسیده انجام دهید. این فرد، زمانی که دید کسی حرام الهی را مرتکب شده است بی تفاوت بوده و هرگز از بروز این رفتار عصبانی نشده است[۵].
پرورش احساس
و این همگیر شدن عذاب رو در زندگی حضرت عیسی هم داریم که امام صادق علیه السلام می فرماید:
حضرت عیسی از منطقه ای میگذشتند که تمام اهالی و سکنه آن اعم جانواران و پرندگان و چارپایان مرده بودند.
حضرت فرمودند این ها حتما به خاطر عذاب الهی از بین رفته اند، چرا که اگر غیر این بود و جدا جدا فوت کرده بودند هم دیگر را دفن می کردند.
حواریون پرسیدند: از خدا بخواه که اینها را زنده کند تا توضیح دهند که کدام عمل آنها باعث غضب خدا شده است.حضرت عیسی از خدا درخواست کرد تا علت این اتفاق را بدانند.
وحی از جانب آسمان آمد که آنها را صدا کن. حضرت عیسی شب بر بلندی ایستاد و فرمود:
یَا أَهْلَ هَذِهِ الْقَرْیَهِ. فَأَجَابَهُ مِنْهُمْ مُجِیبٌ یکی از آنها جواب داد: لَبَّیْکَ یَا رُوحَ اللَّهِ وَ کَلِمَتَهُ.
فَقَالَ وَیْحَکُمْ مَا کَانَتْ أَعْمَالُکُمْ وای بر شما چه عملی انجام داده اید که به عذاب الهی دچار شده اید؟
قَالَ :
· عِبَادَهُ الطَّاغُوتِ
· وَ حُبُّ الدُّنْیَا
· مَعَ خَوْفٍ قَلِیلٍ
· وَ أَمَلٍ بَعِیدٍ
· وَ غَفْلَهٍ فِی لَهْوٍ وَ لَعِبٍ
قَالَ کَیْفَ کَانَتْ عِبَادَتُکُمْ لِلطَّاغُوتِ حضرت عیسی پرسید شما چگونه طاغوت را عبادت می کردید؟
قَالَ الطَّاعَهُ لِأَهْلِ الْمَعَاصِی ما از اهل گناه اطاعت می کردیم.
قَالَ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ أَمْرِکُمْ
قَالَ بِتْنَا لَیْلَهً فِی عَافِیَهٍ وَ أَصْبَحْنَا فِی الْهَاوِیَهِ ما شب خوابیدیم و صبح دچار عذاب هاویه شدیم.
فَقَالَ وَ مَا الْهَاوِیَهُ فَقَالَ سِجِّینٌ قَالَ وَ مَا سِجِّینٌ قَالَ جِبَالٌ مِنْ جَمْرٍ تُوقَدُ عَلَیْنَا إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ
بحث ادامه پیدا کرد تا اینجا که حضرت پرسیدند: چرا غیر از تو کسی جواب نمی دهد؟ قَالَ وَیْحَکَ کَیْفَ لَمْ یُکَلِّمْنِی غَیْرُکَ مِنْ بَیْنِهِمْ
قَالَ یَا رُوحَ اللَّهِ إِنَّهُمْ مُلْجَمُونَ بِلِجَامٍ مِنْ نَارٍ بِأَیْدِی مَلَائِکَهٍ غِلَاظٍ شِدَادٍ وَ إِنِّی کُنْتُ فِیهِمْ وَ لَمْ أَکُنْ مِنْهُمْ دهان آنها غیر از من توسط ملائکه عذاب با آتش افسار زده شده است.
فَلَمَّا نَزَلَ الْعَذَابُ عَمَّنِی مَعَهُمْ وقتی عذاب نازل شد مرا هم شامل شد. فَأَنَا مُعَلَّقٌ بِشَعْرَهٍ عَلَى شَفِیرِ جَهَنَّمَ لَا أَدْرِی أُکَبْکَبُ فِیهَا أَمْ أَنْجُو مِنْهَا من هم بر روی دهانه آتش جهنم به تار مویی بسته شده ام که هر لحظه بیم افتادن در آن را دارم و نمی دانم بالاخره نجات پیدا می کنم یا در این دهانه آتش سقوط می کنم.
بی تفاوت بودن نسبت به جامعه ایمانی بدترین گناهی است که حتی باعث گوشه گیر شدن اهل بیت هم می شود. امام صادق (علیه السلام) به یکی از شیعیان که برای توبه نزد حضرت آمده بودند فرمود:
اگر امثال شما گرد بنی عباس جمع نمی شدید آنها ما اهل بیت را خانه نشین نمی کردند .
در همین مورد امیرالمومنین (علیه السلام) تند ترین جملات را به افراد بی تفاوت نثار می کردند و گاهی به آنها نفرین می کردند!!
البته این بی تفاوتی درونی نسبت به جامعه بود، اما گاهی انسان نوعی بی تفاوتی درونی نسبت به خود پیدا می کند که در برابر دیدنی ها و شنیدنی ها عبرت نمی گیرد، سنگدل می شود، قطره قطره اشکی هم ندارد و قرآن هم بارها از این گروه انتقاد کرده است.
همچنین درباره بی تفاوتی شهید مطهری در بحث آفات اعمال صالح برای مومنین، بی تفاوتی را یکی از آفات اعمال مومنین دانسته و می فرمایند:
شاید یکی از آفت ها برای اعمال، بی تفاوتی و بی حسی در دفاع از حق و حقیقت است، انسان نه تنها باید در مقابل حقیقت، استکبار نداشته باشد، بلکه باید از حق خود دفاع کند.
مردم کوفه می دانستند که حق با حسین (علیه السلام) است و این معنی را اعتراف هم کرده بودند. ایشان در حمایت از حق و دفاع از آن کوتاهی کردند، ثبات قدم نشان ندادند و استقامت نورزیدند.
به عبارتی دیگر می توان گفت شاید برخی از آنها کمک نظامی نکرده باشند ولی همین که سیاهی لشکر آنها و طرفدارانشان گشتند، لعن ابدی دامن گیرشان شد؛ زیرا من رضی بفعل قوم فهو منهم و اگر کسی با قوم ستمگر همراه گشت هرچند هیچ گونه عملی در جهت ظلم نکرده باشد، باز هم جزء ستمگران به شمار می آید.
بی گمان کسانی که در کارهای مقدماتی جنگ، به کمک جانبازان زمان خویش شتافتند، ننگ بد نامی را برای خود خریدند. بدین جهت امام باقر (علیه السلام) در بخش های گوناگونی از زیارت عاشورا چنین میفرمایند:
لعن الله امه اسرجت و الجمت و تنقبت لقتالک
نفرین خدا بر آنان که اسبان خود را زین و افسار آراستند و بر چهره خود نقاب زدند و برای نبرد با تو آماده شدند و همچنین در فرازی دیگر از زیارت عاشورا آمده:
فلعن الله امه اسست اساس الظلم و الجور علیکم
لعنت کند خدا امتی را که اساس و پایه ظلم را بر شما بنا نهادند و یا این عبارت زیارت عاشورا:
وبالبرائته ممن اسس اساس الظلم و الجور علیکم
به طور خلاصه : در حادثه کربلا کسانی در قتل دست داشتند، کسانی هم راضیان، ساکتان، هتک حرمت کنندگان، زمینه سازان و فرمان برداران بودند، ملعون و مطرودند و نیز آنان که حسین (علیه السلام) را خار کردند و ندایش را شنیدند و پاسخ ندادند.
در فراز دیگری پایه گذاران ظلم به اهل بیت (علیه السلام) کنار زنندگان اهل بیت از جایگاه اصلیشان، قاتلان اهل بیت، زمینه سازان آن قتل، پیروان و هواداران قاتلان، لعنت شده اند و در زیارت عاشورای غیر معروفه لعن بر ظالمین آل محمد (صلی الله علیه واله وسلم)، لعن بر ارواحشان، دیارشان و قبورشان شده است
والعن ارواحهم و دیارهم و قبورهم
وهمین عوامل است که مانع محبوبیت در قلب امام شده و باعث دوری از امام می شود.
در صحنه کربلا هرکسی به نحوی از امام حسین (علیه السلام) دفاع کرد و خود را به لبیک امام رساند . در همان واپسین لحضاتی که امام کسی را نداشتند و تمام یارانشان به شهادت رسیده بودند صدای لبیک حسین را پاسخ داد : خیلی ها توی کربلا آمدند ولی فرار کردند ، بی تفاوت نسبت به امام بودند ، طرف دشمن بودند و پایه و اساس خیلی از ظلم ها را بنا کردند و حضرت علی اصغر (ع) صدا زد بابایی نه تنها هستم ، نه تنها میام بلکه به یه نحوی شهید بشوم که همه انگشت به دهن بمانند . حضرت علی اصغر با اینکه ۶ ماه داشت بی تفاوت نبود و به صحنه جنگ آمد و پایه و اساس خیلی از خوبی ها ، خودگذشتگی ها را بنا کرد .
رفتارسازی
در این روزگاری که ما زندگی می کنیم هم یک مشکل عمده ای در فرهنگ نسل جوان وجود دارد که رفع آن نیاز به مجاهدت دارد و فقط از عهده کسانی بر می آید که نسبت به اطراف خود بی تفاوت نبوده و احساس دین دارند.
یکی از عرصه هایی که امروز هیچ کس نباید نسبت به اون بی تفاوت باشد مسئله ازدواج جوانها است. یکی از ادله مهمی که فرهنگ جامعه مورد تهدید قرار می گیرد این است که سن ازدواج بین جوانان بالا برود، یکی از ادله این تاخیر در ازدواج عدم شناخت دختر یا پسر خوب است.
کسانی که می خواهند در این زمینه فعال شوند، می توانند مورد های مناسب را معرفی نموده و در این امر خیر شریک شوند.
حضرت امیرالمومنین می فرمایند:
أَفْضَلُ الشَّفَاعَاتِ أَنْ تَشْفَعَ بَیْنَ اثْنَیْنِ فِی نِکَاحٍ حَتَّى یَجْمَعَ اللَّهُ بَیْنَهُمَا[۶]
بهترین پا در میانی این است که بین دو نفر را وصلت دهد تا به ازدواج بیانجامد تا خداوند این دو نفر را به هم نزدیک کند.
و آنقدر این تزویج ارزش دارد که امام صادق می فرماید:
مَنْ زَوَّجَ أَعْزَبَ کَانَ مِمَّنْ یَنْظُرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ[۷].
کسی که یک مجرد را از این عذاب برهاند جزو کسانی می شود که خداوند در روز قیامت به آنها نظر می کند.
عصر یکی از روزها بود. ابراهیم از سر کار به خانه می آمد. وقتی وارد کوچه شد. برای یک لحظه نگاهش
به پسر همسایه افتاد. با دختر جوان مشغول صحبت بود. پسر تا ابراهیم را دید بلافاصله از دختر خداحافظی کرد و رفت میخواست نگاهش به نگاه ابراهیم نیفتد.
چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. این بار تا میخواست از دختر خداحافظی کند، متوجه شد که ابراهیم
در حال نزدیک شدن به آن هاست دختر سریع به طرف دیگر کوچه رفت و ابراهیم در مقابل آن پسر قرار گرفت.
ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن، پسر ترسیده بود ولی ابراهیم مثل همیشه لبخندی
بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند. با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت:
ببین، تو کوچه و محله ی ما این چیز ها سابقه نداشته، من تو و خانواده ات را کامل میشناسم، تو اگر واقعا
این دختر و میخوای من با پدرت صحبت میکنم که…
جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم،…..
ابراهیم گفت نه منظورمو نفهمیدی، ببین، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه ی او مشغول کارهستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت میکنم. ان شاالله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی میخوای؟
جوان که سرش را پایین انداخته بود خیلی خجالت زده گفت: بابام اگر بفهمه خیلی عصبانی میشه
ابراهیم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من میشناسم. آدم منطقی و خوبیه. جوان هم گفت:
نمیدونم چی بگم، هرچی که شما بگید. بعد هم خداحافظی کرد و رفت. شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد.
اول از ازدواج گفت و این که اگر کسی شرایط ازدواج را داشته باشه و همسر
مناسبی پیدا کنه باید ازدواج کنه . در غیر این صورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جواب گو باشد
حاجی حرف های ابراهیم را تائید میکرد اما وقتی حرف از پسرش زد اخم هایش رفت تو هم
ابراهیم پرسید : حاجی اگر پسرت بخواد خودش را حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟
حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه فردای ان روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد….
یک ماه از آن قضیه گذشت، ابراهیم وقتی از بازار بر میگشت شب بود .آخر کوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بسته بود.
رضایت ، به خاطر اینکه یک دوستی شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده بود.این ازدواج هنوز هم برقرار است و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم با این ما جرا می دانند.
خدایا ما را از نیکان جامعه خود قرار بده و توفیق احیاء امر خودت را به ما عنایت بفرما.
[۱] وقعه صفین، النص، ص ۱۴۰
[۲] الکافی (ط – الإسلامیه)، ج۲، ص: ۱۶۴
[۳] بحارالانوار ج ۷۴ ، ص ۳۳۹
[۴] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۷۴، ص: ۴۲۱
[۵] الکافی (ط – الإسلامیه)، ج۵، ص: ۵۸
[۶] کافی ، ج۵، ص۳۳۱
[۷] کافی، ج۵، ص۳۳۱
بازدیدها: ۹۴۰