فیش مرثیه شب و روز عاشورا_استاد میرباقری

بازدید: 1035 بازدید

بسم الله الرحمن الرحیم

فیش مرثیه

شب و روز عاشورا

استاد میرباقری

@fishemenbar ایتا وسروش

عرضه در سایت طلبه یار = https://www.talabeyar.ir

شب عاشوراست،یک‌سال مامنتظر می‌مونیم‌ این‌ شب بیاد،ان شاءالله یه جلوه ای از عاشورای حضرت که هر سال تکرار میشه تو عالم نسیمش ما را هم در بر بگیره،ان شاءالله ما هم به امام حسین برسیم؛خدارحمت کنه یه استاد عزیزی،تعبیر از ایشون بود، می فرمود یکی از گریه هایی که من همیشه دارم در این ایام گریه ی خوفه،نگرانم که نکنه فردا روز عاشورا که شد آرزوهای ما،هوس های ما،اون هوس هایی که پنهانش کردیم پشت ظواهرخودمون، سر بر دارن و بین ما و امام حسین فاصله بیاندازه.

خدایی نکرده این هوس ها موجب بشود ما نیایم کنارامام حسین،یا به عکس بیایم توصف مقابل امام حسین،مقابل حضرت تیغ بکشیم، شمشیر بکشیم ،وقتی دنیامون به گرو افتاد مثل مردم کوفه صبح دورو بر مسلم جمع  بشم ،بعد از ظهر وقت مغرب هیشکی دورو بر مسلم نباشه … خیلی جای نگرانیست،فرصت محرم،فرصت تصمیم های بزرگ گرفتنه، فرصت خود رو به امام حسین رساندنه…

می دونید امشب امام حسین مهلت گرفت ، نوشتند بعضی از مورخین سی و دو نفر ازاون لشکر آمدنداین طرف، امشب امام حسین متحولشون کرد.

این فرصت برا متحول شدن ،برای تصمیم‌های بزرگ گرفتن،برای از دنیا عبورکردن ،برای آماده شدن، برای همراهی سیدالشهداء یک فرصت مغتنمیست،ان شاالله یه جوری باشه که فردا صبح وقتی این دو تا صف مقابل هم می ایستن که این دوتاصفی هستن که تاریخ رو دو دسته کرده،ما احساس کنیم واقعا توصف سیدالشهداییم ،احساس کنیم از همه چیزمون گذشتیم،احساس کنیم حاضریم‌ سپر سیدااشهدا بشیم حضرت نمازبخونن.

شب عاشورا شب این‌تحول عظیم،همه سال رو انسان بایدمراقبت بکنه که مثل امشب این تحول عظیم درانسان اتفاق بیافته.، می دونید امروز بعدازظهر دیگه دشمن تصمیم گرفت روز تاسوعا کار رو یک ‌سره کنه، تاسوعا روزیست که”یوْمٌ حُوصِرَ فِیهِ الْحُسَینُ علیه السلام» حضرت می فرماید : “بِأَبِی الْمُسْتَضْعَفُ الغَریب…” پدرم به فدای اون آقای غریبی که روز عاشورا حلقه محاصره اش کامل شد …

دشمن هیچ نگرانی نداشت،می دونست دیگه کسی برای حمایت از سیدالشهدا نمیاد، لذا نوشتند فرمان از طرف عمر سعد آمد که جنگ رو شروع بکنید،اگر امام حسین بیعت کرد او رو اسیر کنید،بفرستید و اگر بیعت نکرد سر از بدنش جدا کنید … اسب بر بدنش بتازید … لذا مثل امروز بعداز ظهری نوشتند سیدالشهدا بیرون خیمه نشسته بود،شمشیر خود را آماده می کرد برای فردا،لحظه ای خواب گرفت حضرت رو، خواب دید جدش فرمودندکه:به زودی به ما ملحق خواهی شد… درهمین حال صدای همهمه ی دشمن به گوش رسید… به طرف خیمه ها حرکت کردند،زینب کبری تشریف آوردند، برادرخوابیده اید؟!

صدای همهمه ی  دشمن میاد،دشمن به طرف خیمه ها حرکت کرد،حضرت سربرداشتند، فرمودند : خواهرم جدم رو در خواب دیدم؛ فرمود: به زودی به ما ملحق میشید، فرمود: برادرم بیاید ببینید اینا چی میگن؟حضرت ابالفضل آمدند با بیست نفر لشکر در مقابل لشکر دشمن،فرمودند:حرفوتون چیه؟گفتند:از طرف امیرفرمان آمده یاتسلیم یا جنگ! مهلت نیست.برگشتن حضرت ابولفضل فرمودند: آقااینجوری میگن.فرمودند: بهشون بگید حضرت میفرمایند:که امشبو به ما مهلت بدید، میخایم قرآن بخونیم،میدونید من قرآن خواندن ومناجات با خدا و دعا کردن روخیلی دوست میدارم…

امشب رو به مامهلت بدید …

به هرکیفیتی بود امشب رومهلت گرفتند…این شب حضرت می دونید اقدامات متعددی کرده، همه چیزروآماده کرده برای فردا، شاید همین ساعات شب بود،نوشتند:اصحاب خودشو تو خیمه جمع کرد،حمدوثناء خدا رو گفت، بعد ازحمد وثنا خدا فرمود: من از شما گله ندارم،من اصحابی بهتر از شما نمیشناسم، اهلبیتی بهتر از اهلبیت خودم نمیشناسم، اما در عین حال من بیعتم رو از شما برداشتم، این دشمن با من کارداره، بفهمد شما دارین منو تنها میگذارید خوشحال میشن، شب رو مرکب کنید،دست مردان بنی هاشمم بگیریدازاین بیابان برید …

خوب میدونید جواب های فوق العاده داده شد،یه جمله بود قمربنی هاشم فرمود که یک کتابه، فرمودما شمارو بگذاریم بریم تو دنیا زنده بمانیم؟!! برای زندگی دنیازنده بمانیم؟!شما رو رها کنیم کجابریم؟! شما روبا دنیا عوض کنیم ما رو دارید از در خانه خودتون به طرف دنیا میفرستید آقا…

بعد دیگه اصحاب شروع کردند، مسلم بن عوسجه بود،زهیربود، سعیدبن عبدالله بود،هرکدام یک جور یکی عرض کردآقاجان ظاهرا مسلم بن عوسجه ست،تاشمشیردردست ماست می جنگیم اگراسلحه نداشتیم باسنگ می جنگیم تادر رکاب شمابه شهادت برسیم،چه جوری شمارورهاکنیم؟! …

سعیدبن عبدالله عرض کرد:ای آقا ای کاش منو می کشتند،میسوزاندند، خاکسترم روبه باد میدادند، دوباره زنده میشدم و هفتاد بار تکرار میشد و هفتاد بار در رکاب شمابه شهادت میرسیدیم، اینکه یک بار جان دادن، یه جان رو برداریم بریم؟

زهیر عرض کرد: ای کاش ما هزار جان داشتیم هزار بار در مقابل شماکشته میشدیم،امتحان روپس دادند،حضرت بهشون فرمود: فردا همه به شهادت میرسیم،مقاماتشون رو بهشون نشون داد آمادشون کرد،اونها را آماده کرد ..

نوبت به اهل حرم رسید، امام سجاد فرمودند:

من در خیمه بودم، عمه ام پیش من بود،پدرم این اشعاررومیخودند: “یادَهرُاُفٍّ لَک مِن خلیل…”

اشعاری که بوی مرگ می دهد،بوی اعراض ازدنیامیده،حضرت شهادت خودش رو خبر می داد؛ من متوجه شدم،خودم روکنترل کردم… دیدم نه! پدرم اشعار رو تکرار کردن… گویا باعمه ام کاردارن، وقتی عمه ام متوجه شد، سراسیمه ازخیمه بیرون دوید،آمد محضرامام حسین، چی میگی برادرم؟! ای کاش مرده بودم…گویا الان جد و پدر و مادر و برادرم رو دارم ازدست میدهم!حضرت فرمود:خواهرم صبرکن شیطان حلمتون نبره… اهل آسمانهامی میرند، اهل زمین همه می میرند،پدرم از من بهتر بود از دنیا رفت، مادرم از من بهتر بود … برادرم ازمن بهتربود … همه اقتدا به جدم کردند … منم ازدنیا میرم

زینب کبری متوجه شدند مثل اینکه مسئله قطعی ست،بیتاب شد،عرض کرد آقا من ازحرف شما نگرانم… شما وعده ی قطعی به من میدید! حضرت آرامشون کردند،دعوتشون کردند به آرامش… اونها رو آماده کردند، بعدصحنه جنگ رو حضرت آرایش دادن … امشب، میدانید دستور دادند خیمه ها رو به هم نزدیک کنید، پشت خیمه ها رو حضرت دستور دادند خندق کندند، فردا صبح هم آتش روشن کردند تو این خندق تا کسی ازپشت سر به خیمه ها نتواند حمله بکند،یک مسیر پیش رو باز بود برا رفت و آمد …

نیمه شب این راوی می گه من دیدم حضرت از خیمه بیرون آمد، صحنه کربلا رو زیر نظر داره، صحنه فردا رو که مبادا کمین گاهی باشه، حادثه ی سختی پیش بیاد … میگه دیدم در ضمن حضرت گاهی میشینند این خارهای سر راه رو از خیمه ها دور می کنند …

شب تاصبح به عبادت گذشت‌” لَهُمْ دَوِی کَدَوِی النَّحْلِ…”  مثل زنبورهای عسل زمزمشون تو این بیابان پیچیده بود “مَا بَینَ رَاکِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ وَ قَاعِد…”

یکی قرآن میخواند،یکی مناجات می کرد،یکی نمازمیخواند،صدای قرآن خوندن امام حسین تو این بیابان پیچیده بود . نوشتند سی و دو نفر همینجوری آمدند سراغ امام حسین ، وقتی صحنه ی شب عاشورای امام حسین رو با شب دشمن مقایسه کردند. امشب گذشت، فردا صبح در آغاز صبح نقل اینه حضرت نماز رو با شهدای کربلا و اصحابشون خوندند و عمرسعد با لشکر خودش خوند، بعد دو تا صف مقابل هم آراسته شدن، عمرسعد روکرد به لشکر خودش “یاخیل الله ارکبی..” لعنت خدا بر شما جمله ای که وجود مقدس نبی اکرم در جنگ ها میفرمود “یاخیل الله ارکبی..” آماده بشید ..‌.

حضرت هم لشکر خود را آرایش داد،او لشکر خودشو آرایش داد، حضرت هم همین جمعیت اندک رو میمنه براش درست کردند،میسره براش درست کردند،فرماندهی یکی به حبیب یکی به زهیر، قلب لشکرو فرماندهی کل لشکر و به وجود مقدس قمربنی هاشم دادند.

نوشتند همون سرصبح با تیراندازی از راه دور تعداد زیادی از لشکرحضرت- تا یک سوم هم نوشتند-به شهادت رسیدند … مقاومت کردند … استقامت کردند … دشمن رو وادار به عقب نشینی کردند … وجود مقدس قمربنی هاشم دوباره لشکر رو آرایش داد،ازمحاصره بیرون آورد،بعد از تیراندازی هجوم دسته جمعی آوردن به لشکرامام حسین … حضرت لشکر رو حفظ کرد؛ دوباره آرایششون داد؛جنگ تن به تن شروع شد، خب همه اصحاب رفتند یک به یک … حبیب رفت… زهیررفت… دیگران رفتند… هنگام ظهرشد؛ حضرت نماز ظهر شونو مثل ظاهرا به روش نماز درجنگ خوندن … نمیدونم نماز عصر رونقل نشده. نماز ظهر و حضرت خوندن با اصحابشون … بعد از نماز دیگه حلقه ی محاصره خیلی تنگ شد … به سرعت کارپیش رفت… اصحاب به شهادت رسیدند … نوبت به بنی هاشم رسید … بنی هاشمم یک به یک رفتند … حضرت یکی یکی آمد تو میدان ؛ اینها رو جمع کرد، برگرداند به خیمه ها… آخرینش ملاحظه فرمودید قمربنی هاشم بود …آمد کنار علقمه… وقتی ازکنار علقمه برگشت ،دیگه خودش آرام آرام آماده ی رزم ومیدان رفتن شد … خودش روبه خیمه هاش نزدیک کرد … شاید همینطوری که سوار مرکب بود،ازمرکب پیاده نشد … از بیرون خیمه ها عزیزان! زینب ،رباب، ام کلثوم ،سکینه “الیکن من السلام “عزیزانم خداحافظ … نمیدانم در این لحن امام حسین چه افتاده بود؟! همه فهمیدند این آخرین دیدار با امام حسینِ … لذا سراسیمه از خیمه بیرون ریختند … دور امام حسین حلقه زدند … تلاش می کنند مانع امام حسین بشن … هرچه بیشتر حضرت رو زیارت کنند … به بهانه های مختلف هرکی دامنشو میگیره دیگه رهانمیکند …. نمیدونم عنایت میکنید چقدر امام حسین مبتلاست … رحمه الله الواسعه است … چه جوری تو این لحظات آخر بچه هاشو وداع کنه؟! خداحافظی کنه؟!نمیخواد آزار ببینند .. نمیخواد بهشون کم محبتی بشه … هرکی هم دامنشو میگیرد رها نمیکنه … یکی عرضه می دارد: بابا! “رُدِّنا الی حرم جَدِّنا…” اگرمیخای بری میدان مارو به مدینه برگردان … یکی سوال میکنه بابا واقعا آماده مرگ شدی؟

“واِستَسلَمتَ لِلموت…”  یکی عرضه میدارد:بابا! در میان این یک بیابان لشکر ما رو به که میسپاری؟ حضرت بامحبت جوابشون رو داد… یک به یک عزیزانم شما رو به خدای متعال میسپارم … خداحامی شماست … محافظ شماست …من که برم بعد از من دشمنه …اسارته … سختیه … همسفر با دشمنا میشید … گرسنگیست … تلخ کامیست، زخم زبانه، مبادا حرفی بزنید خدا ناراضی بشود،عزیزانم صبرکنید،خداعزت شمارو حفظ میکنه،خدا حامی شماست،اسیر میشید،ولی خداعزتتون رومحافظت میکنه…

آرامشون کرد، درحال صحبت کردن بود، خیمه هاشو تیرباران کردن… لذا دیگه نتونست بماند … به سرعت از خیمه هاش میخواست فاصله بگیره… فرمود: خواهرم منو کمک کن… اهل بیت رو ببر توحرم… بی بی زینب کمک کرد… بغل بازکرد بامحبت -دختر امیرالمومنین- برد همه رو تو خیمه … آرامشون کرد

فرمود:عزیزانم پرده خیمه رو بیاندازید؛دیگه بیرون نیاید…برا شما تو این بیابان محرمی باقی نمانده…سواربرمرکب میخواست به طرف میدان حرکت کنه دید ذوالجناح حرکت نمیکند…

نگاه کرد دید دخترش مقابل اسب ایستاده… مثل ابر بهاری اشک میریزد… دخترم مطلبی داری؟ عرضه داشت آری بابا… ازاسب پیاده شو؛ رو زمین بنشین تا منو تو دامن ننشانی، نمیگم خواستم چیه! حضرت پیاده شد،دختر رو دامن نشاند … عرض کرد: بابا یادته چجوری دست نوازش رو سر دخترمسلم کشیدی؟ این آخرین دیدار من و توست،میدانم… میشه دست محبت رو سر من بکشی بابا؟ فرمود: دخترم! دختر مسلم باباشو از دست داده بود،تو هنوز بابات زندست… تامن زنده ام اینجور گریه نکن … دل باباتو نسوزان… دل باباتو آتش نزن … دخترو آرام کرد … ازجلو اسب کنار رفت…

به طرف میدان حرکت کرد…. چند قدم رفته بود دید یه نفر از پشت سر میدوه… هی صدا میزند : مهلاََمهلا … یابن الزهرا …

آهسته رو … آهسته تر

کرده وصیت مادرت

دروقت میدان رفتنت

بوسم به جایش حنجرت

آهسته رو…آهسته تر…

حضرت توقف کرد، خواهر به وصیت مادر عمل کرد… ولی دست ازامام حسین برنمیداشت … دربعضی مقاتل اینجور نقل کردند : تا چند بار حضرت خواهر رو راضی کرد،فرستاد تو خیمه…

به طرف میدان رفت دید باز دوباره ازخیمه بیرون آمده… میدود … نمیدنم چه گفت به خواهرش که خواهرآرام گرفت … شنیدید تو آخرین لحظات نبی اکرم،بی بی خیلی گریه میکرد … حضرت یه جمله آرام درگوش فاطمه گفت آرام شد … نمیدونم چی گفت به خواهرش زینب، فرمود: خواهرم نگران نباش باسر همراهیتون میکنم… نمیدانم، خواهرم نگران نباش… عمر تو بعد از من به دنیا طولانی نیست … هرچه بود اشاره کرد به قلب خواهر… آرامش کرد… عرض کرد آقا میخوای بری، برو …

رفت میدان … دیگه خواهر امام حسین رو ندید تا اون لحظه ای که آمد بالای تل زینبیه … امام زمان ان شاالله اجازه میدید… شب عاشوراست یه سر بریم تو گودی قتلگاه … نگاه کرد … یااباعبدالله! ای کاش از حرم نیامده بودند بالای تل زینبیه… یه لحظه ای رسیدن تعبیر زیارت ناحیه اینه” بَرَزْنَ النِساءِ من الخُدور،ناشِراتِ الشُّعُورِ عَلَى الْخُدُود…” ای کاش توفیق میدادی پای هرجمله اش یه عمرگریه میکردیم… اشک میریختیم …

“لاطِماتِ الْوُجُوهِ سافِرات، وَ بِالْعَویلِ داعِیات، وَ بَعْدَالْعِزِّ مُذَلَّلات،(باهمین حال آمدند) وَ إِلى مَصْرَعِک َ مُبادِرات…”جمله آخرم باشه تمام مصیبت من … وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ ِ…

 دانلود

بازدیدها: ۱۵۵۲

ادامه مطلب